پنج شنبه23مهر

دلم نمیخواد تنها باشم ...حوصله هیچکسیو هم ندارم....واقعا حال و هوام پاییزیه...

ب کوکو زنگیدم یعنی اون زنگید یکم با هم حرفیدیم...دیگ حرفای تکراری...الیته از دیروز سر مسایلی ن اون محل میده ن من...بعد وختی میدیدم انلاینه اما ن بخاطر من بی نهایت دلم میگرفت...دیشب اصن خیلی بد بود مثلا من میخاسم اسکلش کنم خودم بدتر وابسته شدم خخخخخخ...هیچی دیه دلم اروم نگرف نصفه شبی بهش زنگیدم بش گفتم برام گیتار بزن گف الان دوووووووووووووس ندارم...واقعا خیلی بهم برخورد...خیلی خیلی سرد وخشک ...یکمم راجب موسیقی بحث کردیم با این سلیقش...اه دیگ کی الان ابی و داریوش گوش میده....باهام خیلی جدی حرفید تا شارژم تمومید دیگ منم دوزاریم افتاد...

بیخیال اشتباه کردم اصن رفتم طرف چت...

امروز اول محرم بود...میخوام هر روز زیارت عاشورا بخونم....

اها راستی...دلیل دیگ این حال گرفتم خراب شدن لنزمه....نمیدونم جنس لنز بد بود مایع لنزم بد بود یا روزی ک رفتم تولد نحس از بس برف شادی ریختن خراب شد...بعد ی دوهفته ای ک نذاشته بودم ی چیزای سفید داخلشو گرفته بود ...خراب شده دیه فاتحش خوندس...لعنتییییی...

6ماه دیگ باید برام کار میکرد...حالا مجبورم عینک بذارم....میخواسم ی عینک بدون قاب بگیرم ک اینجا ارزون ترینش 120 در میومد...اخه مگ چیه دو تا مفتول نازک با دوتا پیچ ریز شصتتتتت هزااااار توووومن اونم بی کیفتش ک معلوم نی یهو ور بیاد....تنها دغدغم همینه ...یکی از ارزوهای بزرگم لیزیکه یا هرچی دیگ ک منو از دست لنز و عینک خلاص کنه...

نمیدونم...باید پولام جمع کنم برای عینک....لنز هم برای عید میگیرم...ولی ن از این زنیکه پولکی...

چقد زود روزا میگذرن...خیلی زود جمعه اومد...اما بهتررررر...الان دلم میخواد زودتر بگذره...رشتم نمیدونسم کالبد شکافی موش و غورباغه ...ووووویییی ...البته تا دوترم باید ریاضی و فیزیک و شیمی عمومی بخونم...خودا رحم کنه بهمممم...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1394برچسب:, | 21:2 | نویسنده : ناردونه |

اقای سلیمان!میشود من بخوابم؟

اسم کتاب جدیدی ک دارم میخونمممم...امروز شروعش کردم....تموم ک شد خلاصشو همینجا مینویسم....

این چنروز بدجور لش بودم....ای خدا بهم توانایی بده خوب از وقتم استفاده کنم....

اتاقمم تازه تمیز کردم...

 


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1394برچسب:, | 21:0 | نویسنده : ناردونه |

احساس میکنم کوکو سنشو بهم دروغ گفته...اخه عکس جوونیش فرستاد نمیخورد 22/23 سالش باشه...تقریبا ب عکسای دهه هفتاد اینا میخورد...روم نمیشه بهش بگم بیشتر میخوره باشه...شاید راست گفته باشه دلش میشکنه...خداوکیلی32 نمیخوره...دلم نمیخواد ازین بیشتر باشه:(

.

.

.

امروز بیستم:

نمیدونم چرا انقد با صحبت کردن تلفنی مشکل دارم...امروز غروب قرار بود با هم بحرفیم ولی باز گوشیو خاموش کردم...نمیدونم واقعا چی باید بگموو لحنم باید چجوری باشه....درین مورد اعتماد بنفسم صفره...هوف...

زیادی دارم بهش دروغ میگم....شاید اونم همینطور...اصن انگار همش میخواد منو گول بزنه منم الکی بهش اوکی میدم...

برنامم این بود وختی رفتم دانشگاه باهاش قرار بذارم بیاد ببینمش...خیلی دلم میخواد از نزدیک ببینمش...دانشگاه لعنتتتتتتی...اه

خیلی چیزا دلم میخواد...اینک کاش رابطم باهاش جدی بود....اینک بهش نزدیکتر بودم...موقعیتا بیشتر بود...اینا یعنی دوسش دارم؟!

حالا گیرم ک دوسش دارم...اخرش ک چی...من حتی نمیتونم تلفنی باهاش حرف بزنممممممم....

عکساش تو گالریمه...وختی نگاش میکنم دلم میخواد بغلش کنم و بووووووووق...

چرا انقد افکارم شیطانی شده من

خودمو پشت ی نقاب پنهان کردم...

دلم میخوادش

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 23 مهر 1394برچسب:, | 20:59 | نویسنده : ناردونه |

18مهر94/شنبه

دیروز جمعه خیلی بینهایت دلم گرفته بود...خیلی میشد ک پامو از خونه بیرون نذاشته بودم...الان چن ماهه ک رنگ خیابونو ندیدم...دیگ خیلی کلافه بودم...ک خاله زنگید گف بریم بیرون ...باد وحشتناکم میومد....راسی جوجو غذا خوردنو یاد گرفته...از جوجگی اومده بیرون ...خیلی خوجل ناز شده...جیگل مننننن...هیچی منصرف شدم ببریمش...رفتیم قرار شد بریم رکه...خاله و دایی و اینا...

اخیییییییییییییییش دلم وا شد...دوس دارم اونجارو باصفاس...با پرپر خاله اینا یکم حرفیدیم و بابا و دایی اتیش روشن کردن بابا برامون صندلی سنگی ساخت خلی خوب بود پشت ادم یخ میکرد صورتت میسوخت...چون میدونسم اتیش روشن میکنن دیه لنز نذاشتم...بلال ساختیمو چایی اتیشی...خیلی بهم خوش گذشت...اصن شارژ شدم...شب ک شد پاشدیم اما دلم میخواست بشینیم بازم...کاش این لحظه ها تموم نمیشد یا حداقل بازم تکرار میشدن...البته هفته دیگ ایموقع ک باید بریم دیدن دخی خاله زایمان میکنه...هوم خوشبحالشون...خوانوادشون چ شلوغ پلوغه...خیلی دوس دارم خونواده های عیال واریو...

شبش هم مسابقه خنداننده برتر مهران و جواد رضویان....یعنی عاوووولی بود از خنده دلدرد گرفتم خیلی هردو خوب بودن...دلم تنگ میشه واسه برنامشون اون دوماهو...

.

.

.

شبا دیر میخوابم....صبا دیر بیدار میشم...ظهرا کسلم...شبام حوصله ندارم..حال ندارم برم ورزش...حوصله سنتور ندارم ...کتابم ک دیگ بیخیال...یعنی این 4 ماه اینطوری قراره بگذره؟؟؟؟؟؟؟؟نمازامم ک نمیخونم...چقدر بد شدم من...فقط سرم تو گوشی لعنتی...اه...با کوکو هم ک حرفام ته کشیده...باید ی فکری بحا خودم بکنم...


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 18 مهر 1394برچسب:, | 20:41 | نویسنده : ناردونه |

16مهرماه/5شمبه

کوکو دیشب کاملا خودشو نشون داد...اول ازش بدم اومد باهم دعوامون شد بلاکم کرد...تا 4 اینا بیداربودم....صب اما مث احمقا دوباره بش پیام دادم اشتی کردیم....من خیلی بهش دروغ گفتم...واقعا نمیشه فرا تر از چت رفت ولی اون همش از باهم بودنمون صحبت میکنه...تصورش از شخصیت من کلی فرق میکنه با شخصیت خودم...هوووووم....احساس میکنم تو گناه افتادم....همش میخوام ولش کنم اما باز وسوسه میشم...مثلا دیشب دلیل خوبی برای جدایی بود ولی باز شیطونیم گل کرد...چیکارکنم...خدایا منو ببخش....دلم نمیخواد باعث گناه یکی دیگ بشم...اه بیتاک لعنتییییییی...

مری هم دیروز پی ام داده بود قهری بش گفتم ن ...اه دوباره حرفای چن ماه پیش میزد...الکی بش گفتم مامایی قبول شدم اونم ک حسوووووووووووووووووووووووود معلوم بود داره میپکه خب دخی عن تو چیکا ب رتبه من داری...واقعا تاحالا ندیدم کسی رتبشو ب یکی دیگ بگ...هیچی علکی یذره پز دادم....همش علکی بود خخخخ دوس داشتم ببینم حسادتشو...مرض دارم ایا؟مامان میگ اینو....میگم حالا علکی علکی چشمم نکنه ....ای بابا رفتم کلی 4قل خوندم اسفندم دود کردم...واقعا ک بیمارم .....بش گفتم دانشگاه چ خبر میگف مث پارسال...اه عن بگیرن درشو....هیچی خیلی انرژی منفیه پیاماش نخونده پاک کردم بلاکش کردم...خدا همچین دوستی نصیب نکنه...

بعد این چن روز خیلیییی ب رشتم علاقه پیدا کردم...چن نفر تو اینستا راهنماییم کردن حرفاشون پراز انرژی بود خوشحالم از رشتم...دوسش دارم...دیگ ناراحت نیستم چرا رشته بیمارستانی قبول نشدم...از اولشم دوست نداشتم اون رشته هارو...دلم میخواد بهترن باشم تو رشتم....بعد برای فوق جنین شناسی یا سم شناسی یا جانور شناسی بخونم ک اولیو بیشتر دوست دارم البته رشتم گستردس من فقط اینارو میدونم ....ولی باید فقط تلاش کنم ...هووووووف

خوشحالم ک هدف زندگیم پیدا کردم...دنبال همین بودم...تصوری از اینده...فهلا هم از فکر ازدواج این حرفا اومدم بیرون....خوبه واقعا...دلم نمیخواد دوباره برم تو مودش...

اه این چن روز صورتم پر جوش شده ...جوشای لعنتی...پس کی دست از سرم برمیدارن نمیدونم...قبلا خیلی غصه میخوردم ...دیدم غصه فایده نداره...بزنه بدرککککک...خخخ

ب پری هم پیام دادم پاشو بیا خونمون اینا...گف باشه ...تعجب کرد اولش...دلم تنگ شده واسه اون روزا....

سنتورم تمرین کردم...هه...یکم البته...

ظهر ی پلو گوجه مشتی ساختم واییییییییی خیلی خوب بود با ترشی لیته ک دیروزش ساختم....مشتی مشتی عالی شدن...

این روزا ذهنم درگیر این کوکو هستش...نمیدونم چی میشه بالاخره


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:, | 19:27 | نویسنده : ناردونه |

یکشنبه/12/مهرماه 94

دلم بسی بسی بسییییییییی تنگ شده...هم تنگ شده و هم گرفته....عصر پاییزی ...سکوت خانه و تنهایی دخلم را اورده....دلم گریه نمیخواد...دلم هیچ چیز نمیخواد...

چقدر بده وقتی ادم ندونه چ مرگشه...طبق پیشبینی قبلی رابطه ام با استاد کم شده...حرفی برای گفتن نداریم...دیشب هم کلا از چشمم افتاد...مردک خسیس اقتصادی....بعد کلی اصرار ک زنگ بزن میخوام صداتو بشنوم این حرفا قبول کردم...شمارشو داد گف بزنگ...هه...این ناشیانه ترین رفتار ممکن بود...ته مانده ی شارژم صفر شد میان کلامش قطع شد اصلا ب روی مبارک نیورد ک زنگ بزنه حداقل برای احترام ب خودش...اه خیلی حس بدی داشتم...اصن باهاش راحت نبودم...اصن کلا راحت نیستم ک بخوام نصفه شبی زیر پتو با یکی زر بزنم....برام ویولن زد ک اونم دوست نداشتم ....صدای ویولنو کلا دوس ندارم خیلی تیز و سره....کلا شب عنی بود انرژیم تخلیه شد نمیدونم چرا...صبحش لش لش بودم....بیچاره مینا جوجوم سرش داد زدم گشنش بود غذا میخواس منم حال نداشتم بیدارشم...الانم ک با هم سر سنگینیم ن اون محل میده ن من...همشم ک انلاینه...هه....ادما از دور قشنگن این هزار باااااااار...نمیدونم چرا برام درس نمیشه...دیگم کلا حوصله چت ندارم...ته نداره چت کردن...ولی خب شمارشو نگه میدارم...ب عنوان ی دوست علکی ب درد میخوره....هووووووووووووم

دلم تنگ شده برای دوستای قدیمی....خیلی الان نیاز ب ی دوست دارم...دوستای باحال و خوبم....میدونم خودم بودم ک تیشه زدم ب رفاقتا..

نمیدونم کجان...پری...ملی...رعنا....هوم....دلم براشون تنگ شده....دلم اون روزارو میخواد....کاش اونروزا انقد عن نبودم....از گذشتم متنفرم...دوس ندارم حتی یک لحظم از گذشتم یادم بیاد...هرچند خاطرات خوشم زاد داشت اما خاطرات گوه پررنگترن و عذابم میدن...

شایدم دلم از رشتم گرفته....تکمیل ظرفیت دانشگاه ازاد تا فرداس...چقدم ک خوش اشتهاس 27 تومن برا ی انتخاب رشته...فوقشم ک قبول بشم...کی میذاره برم....چرا اخه باید نیمسال دومی باشم...هرگوهیم ک بود باز خوبه بهتر از بیکاریه...انگار جون تو تنم نیس همش چسبیدم ب این گوشی لعنتی...راسی دختر خانم ق هم نیمسال دومه...هوم ...

چی بگم دیگ...

هوم....طعم شیرینی کام..این خوبه

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 12 مهر 1394برچسب:, | 16:55 | نویسنده : ناردونه |

 پنج شنبه9مهر/عید غدیر

دلم بسی گرفته....همش احساس میکنم دارم با احساس یکی بازی میکنم...البته واقعا یجورایی دوسش دارم....اما ن اونقد جدی...

جدی نگرفتم ولی انگار اون جدی گرفته....نمیدونم واقعا....اینجوری ک پیداس....ادمای احساسی شکنندن...دلم نمیخواد حال کسیو بد کنم...

بهش دروغ نگفتم...فقط اسمم و محل زندگیمو....خخخخخخ....هووووووووووووووووم

تند تند دلم براش میتنگه اما سعی میکنم انلاین نشم....اخه ی مرد چقدرررر میتونه خوب باشه....عجب....عجبببببببببببببب...

امروز ی بارون توووپی امد....ب مامان گفتم بریم قدم بزنیم ک مث همیشه زد تو ذوقم ...اینجور موقع ها پیشو نمیگیرم چون اگرم برم بهم خوش نمیگذره....

پوسیدم توی خونه...اه....تنهایییی خرررررر است.....من استاد موخوااااااااااااااااااااااام....

اینم از حال این روزای من...

تنهایی چیکا ک با ادم نمیکنه....هوم...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 9 مهر 1394برچسب:, | 19:36 | نویسنده : ناردونه |

چهارشنبه---8مهر94

عشق مجازی.....هه....نمیدونم چی بگم....

عشق نیست...ی حس خاص ب کسی ک تا حالا ندیدیش...نمیشناسیش....کلمه هایی ک ارسال میکنه ....از خودش میگه...عکساشو میبینی....میدونی اونم از تنهایی پناه اورده ...تنهاست....

البته من اینجوری فکر میکنم....

مردی ک 12 سال از من بزرگتره...البته چهرش بیشتر میخوره...فوق العاده با احساس...استاد ویولن...گیتار..پیانو

هووووووووووووم...من عاشق همچین مردیم...عاشق چهره هاای جا افتاده....باشخصیت...باتجربه....و مهربون...

و میدونم این چت کردنا مدت کوتاهی گرم هست....چ حس بدیه....ی چیز غیر ممکن رو بخوای...وقتی از زندگیش میگ بگی هوووووووووم این درست همون چیزیه ک میخوام و دوس دارم...ازین افکار مشوش و ذهنی متنفررررم...

همش دلم براش تنگ میشه و هی میرم عکساشو نیگا میکنم....

خیلی بده خیلی بددددددددد

استااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد:(((((


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 8 مهر 1394برچسب:, | 19:50 | نویسنده : ناردونه |

رووووووووووووووووزها میگذرد ...میگذرد.......میگذرد اره میگذرد....

سلام پاییز...سلام فصل رنگی رنگی ...پاییز عاشق من....دلم برای صدای خش خش برگات تنگ شده بود....برای هوای خنکت....

چ بوی خوبی داری....هوووووووووووووووووم...پاییز عزیزم...پاییز94...

 

.

.

.

میخوام ی لیست بنویسم ...ی لیست پاییزی...

اول از همه نتو باید کم کنم...خیلی کم...روزی نیم ساعت و اخر شبا هم ی ساعت خوبه...

2خواندن کتاب....اسم کتابایی ک میخونمو اینجا مینویسم تو ی پست همراه خلاصشو...الانم 3تا کتاب گرفتم ک میخونمشون حتمااااا

3نقاااااااااشیارو کامل کنم...

4ورزش...هووووووووم....ورزشو دیگ ترک نمیکنم...

باید برم کتاب پشنگ رو بگیرم....دلم برای سنتورررر تنگیده خیلییییی...ولی این کتابه خیلی سخت بدون استاد نمیشه زد....یادش بخیر اقای میرزایی...چ خوب بودن اون روزااااا...

حفظ شعر...حافظ...مولانا...

قران خوندن....

نمیدوووووونم دیگ چیزی ب ذهنم نمیرسه...چیزی یادم اومد باید بنویسم....

.

.

اهااااان...اشپزی و کیک و شیرینی و این حرفااااا....خوبه اینو ک عاشقشمممممم...

دیگ دیگ؟

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 مهر 1394برچسب:, | 13:7 | نویسنده : ناردونه |

5مهرماه94---یکشنبه

پنج شنبه رفتیم قم...اول رفتیم خونه انتنو وصلیدیم و مینارو خوابوندم...بعدم رفتیم کباب ترکی و زیارت...خیییییلی شلوغ بود اما ن ب شلوغی دفعه پیش....تو حیاط نشستیم نمازخوندیم...دعای توسل هم خوندم...قبلا دو تا حاجت داشتم ک یکیشو گرفتم...اونی ک دقیقا میخواستم نبود ولی خب باید دید چی پیش میاد...الان فقط ی دعا دارم...بعد از سلامتی فقط یچیز از خدا میخوام...

ب شوق دیدن خندوانه رسیدیم خونه...دیدیم ک بعله دوباره حاجیا گل کاشتن....و 3 روز عزای عمومی....اخخه عزیز من عزای عمومی چ معنی میتونه داشته باشه جز اینک خندوانه پخش نشه...خیلی وخیم خندوانه خونم کم شده...دلم بسییییییییییییییییییییییی برای رامبد و جناب خان و اهنگاشون تنگیده....نمیدونم اون دوماهو ک کلا  پخش نمیشه چیکا کنم...هوم...

چ حس بدیه ک نمیدونی خوشحال باشی یا ناراحت...افتادم برای نیمسال دوم...یعنی 4ماه ازگار باید تو خونه بشینم...کارهای زیادی هست برای انجام دادن ک باید لیست کنم و ب تک تکش بایددددد عمل کنم....دلم نمیخواد این 4 ماهم مث 3 ماه تابستون عنی بگذره....از ی طرف رفتن برام سخت بود از ی طرفم دلم میخواس زودتر برم...خخخخخ..دوگانگی تا چ حدددددد...

دیشب بیتاکو دوباره نصب کردم....زیاد خوشم نمیاد از برنامش...زدم رو رادار ی اخونده ای اومد...هه هه هه...دلم خواست یکم اسکلش کنم...خیلی خوبه ادای ادمای اوشکول ساده رو دربیاری طرفم فک کنه ک خیلی زرنگه...هه هه هه...

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 مهر 1394برچسب:, | 12:43 | نویسنده : ناردونه |

دوم مهرماه 94/پنج شنبه/عید قربان

نتایج نهایی اومد...اصلا توقع نداشتم...از کل 150 رشته ی انتخابی من فقط دوتاشو قبول بودم...یکی همین زیست و یکیم مهندسی منابع محیط زیست...زبیستو بیشتر دوس دارم ...فک کنم درساشم شیرین تر باشه...خلاااااااااااااصه ک شانس اوردم...

راسی نتایج نهایی پارسال...هه...سه تا رشته مونده بود ک یکیشم پیام گوز بود...ر......دم تو روححححححححححححش


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:, | 10:49 | نویسنده : ناردونه |

 

خب....مطالب شهریور رو بلاگفا پاکید...اتفاقا شهریورماه پرماجرایی بود...اشکال نداره همشون تو ذهنم ثبت شد...البته خیلیاش...

میخوام خلاصه ای از ماه پیش بنویسم...هوم...تولد پرپر ک اصلاااااااااااااااااااا خوش نگذشت ...البته ب من فقط...

سفر ب تبریز..شهر بزرگگگگگگگگگگگ و شلوغ پلوغ:)...سفر خوبی بود همراه با بدشانسی های سرخری...خنده...دو روزش زنجان...شهر عشق و باصفا ...خیلی خوش گذشت ...مخصوصا تو راهش...منظره های قشنگ..دیوارایی از سپیدار...چشمه های پراب...باغای انگور...دوروز هم تبریز ......هوا بشدت گررررررررم...روز دومش بازار تبریز روزی سخت و جان فرسا بود البته بازم برای مننننننننننننخندهمسیر بازگشت هم ی شب بسطان اباد خوابیدیم ...تو چادرخنده..ک خیلی چسبید...قبلش روستای عجیب و غریب کندوان رو هم دیدیم...بعد سرعین نا اشنا...و همینطور گردنه حیرانی ک کلی فرق کرده بود...شمال اصلا خوب نیست...دیگ بکر نیست...شده مکانی برای زمین خوارای از خدا بی خبر...هوووووم...یک شب هم تالش خوابیدیم...همون شب بود ک نتایج رو رفتم گرفتم. و دیدم بععععععععععععععععععله گل کاشتمخندههه

اونجا با کل جزییات این مطالب رو نوشته بودم ولی الان ن یاد دارم جزییات رو ن حال نوشتنش رو...بیخیال ب امید روزای خوب دیگ

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:, | 10:35 | نویسنده : ناردونه |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مهر پزشک