اصن من حسوووووودم....خیلی حسووووودم....خوبه؟؟؟؟

.

تو این پست فقط خدا میدونه چی میگم فقط خودش میدونه چی تو دلم داره میگذره....

خداااااااااااااااااااااااااااااا

من دیگ تحمل ندارم....ببیییییییین؟؟؟؟؟؟

چرا هر چی ازت خواستم نشد.....یبار فقط یبارررررررر

این روزا همه چی داغونم میکنه....متنا....عکسا.....خبرا.....نگاه ها.....

خدایاجونم سر قولم باهات میمونم....ولی نذار بیشتر ازین دلم بشکنه....

دلم جیغ میخواد......

از تهههههه دل......

خداجونم....میدونی تنها کس منی.....فقط تورو دارم....من اون ادمیم ک نمیتونه با هیچکس دردودل کنه....ن ک نخواد ....نمیتونه....نمیشه.....

.

.

.

مرسی الیس جان حرفات دلنشین بود

.

.

.

از خدا میخوام همرو ب ارزوشون برسونه....انسان ها ب امید ارزوهاشون زندن...

 .

.

.

اینم قالب جدید....بنظرم خلی خوشگله


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:58 | نویسنده : ناردونه |

واقعا نمیدونم چی بگم....یعنی واقعا نمیدونممممم....

امروز دلم از سیم سیم شکست...واقعا فکر نمیکردم منو ب ی غریبه بفروشه.... امروز خونه زندایی عصر نشینی...سیم سیم زنگ زد بیا دنبالم فیزیو....اصلا دوس ندارم مهمونیم خراب ش....ولی خب....

از ادمای پر توقع بدم میاد...از ادمایی ک تورو فقط واسه نیازاشون میخوان....خوش گذرونی و شادیشون با کسای دیگس....یعنی تو زاپاسی....ی ادم پایه راز دار ....

کسایی ک وقتی احتیاجشون داری نیستن...یا اگر خودت این کاری رو ک میخوان ازشون بخوای عممممممممممممممممممممممممممممرا انجام بده.... مثل اینک هر وقت میخوان قرار بذارن بیاد خونه شما و ادرس شمارو بده....و ازت بخواد دنبالش بری......اره من ترسوترین دختر دنیام....خجالتی ترینم....اصن ب قولشون عقب افتاده...و همین طور ساده ترین احمق ترین کسی ک فکر میکنه همه باهاش صاف و سادن.....

با اصرار باهاش رفتم اما قول داده بود فقط همو ببینن...حالا مثلااا منو تو عمل انجام داده قرار داده...فقط ی دور...هه...منم ک نم نعععععه.... ابروم جلوی پسر همسایه رفت...بعد موقع سر رسید...دوس ندارم دست کسی اتو داشته باشم....کسی ک نگاشم نمیکنم واستاده شماره بده ب این فکر ک ما ازوناشیم....

ازینک باهاش نرفتم کلی باهام دعوا کرد و جلوی اون منو تحقیر کرد....دوس ندارم اینجا بنویسم....بخاطر ی پسر غریبه...ی پسررر غریبه...اره ی پسر غریبه ک ب قول خودش فقط میخواد تیغش بزنه....تنها رفت...هه...با ی شاخه گل برگشت و وقتی دید دارم گریه میکنم ب حالت مسخره گفت نترس پسر همسایه اونو ندید

....هه کبک نیستم ....احمقم نیستم....کلی گریه کردم ازین ک همیشه ب خودم میگم ساده نباش و اخرش سادم....مامان تازه اومده میگ چرا نیومدید؟خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم....و ازینم کلی دلم سوخت ...حالا همه گیر دادن چی شده سر چی دعواتون شد...اگ ب مامی راستشو بگم ک اعدامم میکنه...اخه میگ هرچی بوده توام میلت بوده ک برگشتید خونه...تو این وضعیت روحی تلخ وایفایو ک روشن میکنم میبینم دوست پیام داده دیگ نمیخوام با کسی دوست باشم بای....این دیوونه روانیم وقت گیر اورده...میگم ک منو با بوی فرندش اشتب گرفته...فک کننن؟...علکی هی بهت پیام بده بای....

یعنی روزمون بلکل قهوه ای شد رفت....

فک نمیکنم دیگ با سیم سیم صمیمی بشم....خوب خودشو نشون داد....دوری ازین ادمای دورو بهترین کاره....

کاش میشد بدون درس عبرت گرفتن بهترین کارو کرد....خونه ک تکمیل شد سنتورو میبرم اونجا...یا میزنم یا میرم حرم...دلم وحشتناک حرمو میخواد....اونم تنها....تو اون شبگاه بزرگه ....تنها....فقط دردو دل کنم....قران بخونم ....نماز بخونم....ی دل سیییییییییییییییر گریه کنم...روحمو سبک کنم....این روزا یجوراییه....شاید ارامش قبل از طوفان....

فقط باید دید چی میشه.....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:57 | نویسنده : ناردونه |

این چن روز تو بیمارستان خیلی چیزا دیدم و باعث شد کلی خدارو شکر کنم...خانوم مسنی ک هنوز ازدواج نکرده بود و از پدر پیرش مواظبت میکرد

خیلی سخته ....

پسری ک بخاطر ی تصادف نخاعش اسیب دیده بود و 5 سال روی ویلچر نشسته بود...

مردی رو دیدم ک بخاطر ی لقمه نون توی سطل اشغالو میگشت سطلی ک حتی وقتی از کنارش رد میشیم کلی اذیتمون میکنه...

حالا من نشستم تو اتاق گرم و نرمم و هی ب خدا غر میزنم...

واقعا ازش خجالت میکشم

حالا اون پسره رفتتتتت ک رفتتتتت....بره ب درکککک.....چرا غصه میخورم ک تقصیر من بود ک گذاشت رفت...ن تقصیر من نبود لیاقت منو نداشت...اره نداشت اینو فقط خودم میدونم چرا...

نمیتونم روزی ی مدل بپوشم اما بازم خدارو شکر میکنم بخاطر همین لباسایی ک دارم....

همش میگم چرا ما نباید پولدار باشیم چرا نمیتونیم کلی بریم مسافرت....اما خیلیا همینم ندارن...خیلیا ی خونه هم ندارن...ماه ب ماه پول بی زبونو باید بدن پایه اجاره...

همش میگم چقد تنهام چرا هیچ دوستی ندارم چرا هیچ همدمی ندارم چرا هیچکس دوستم نداره... 

بازم میگم صبر داشته باش...خدا بزرگه...

اره ...تو این دنیا بعضیا کفر میگن...امامارو مسخره میکنن...توهین میکنن ب اعتقاداتمون....بعضیام جا نماز اب میکشن ...خودشونو عقل کل و معصوم میدونن و مارو گناهکارو بیخدا...بعضیام ک اصن این چیزا براشون مهم نیست شدن مشغول خودشون و کارای روزمره...

ولی ب خدا قول دادم یکی از بنده های خوبش باشم ....ب هیچ کدومشون کاری ندارم...حداقلش ب کسی ازار نرسونم دلیو نشکنم...منک ن پولی دارم و ن مقامی و ن سمتی...

حالا ایشالا بهم بده تا بتونم کارای بیشتری انجام بدم...

فقط کمکم کن...منو یادت نره خداجونم...خواهش میکنم دعاهامو مستجاب کن...میدونی دعاهام فقط برای خودم نیست...دوستایی ک این پست رو میخونید شما هم برام دعا کنید...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:55 | نویسنده : ناردونه |

بابا حالش بهتره...خداروشکر...

دانشگاه رفتم نمراتو نیگا کردم...خدااارووو شکررر همرو پاس کردم ولی نمره هام زیاد دلنشین نبودن...اینم اخرین امتحان...ای بابا هرجابری بازم ریاضی دنبالته...خخخخخ

این روزا خیلی درگیر نتم اخه خیلی زود تموم میشه...میگن عجب غلطی کردم مامانمو با اینتر نت و لاین و وایبر اشنا کردم

حالا تموم هم ک میشه فکر میکنه همشو من مصرف کردم

 

شبا ی سوره میخونم و بعدش با خدا دردودل میکنم...برای همه دعا میکنم خیلی ارامشبخشه...من ک قبلا ی ساعتی غلط میزدم تو رختخواب بخاطر افکاری ک مغزمو پر کرده انگار ذهنم خالی میشه خیلی خوه مثل قرص خواب

سیم امتحان امار بعد تا بیستم تعطیل...هوووو....کارای عقب افتاده...سعی میکنم تمام درسارو مرور کامل بکنم....بعد درسای دانشگاه هم تو طول ترم میخونم ک برا امتحانا راحت باشم ن مثل این دفعه...

چقد حسودیم میشه ب دوستایی ک ترم بهمنن و دارن جمع و جور میکنن...خودم قبول دارم خیلی حسودم...ولی بخیل نیستم میگم کاشکی منم  داشته باشم نمیگم کاش نداشت...

از اخبار این روزا متنفرم...اخبار یعنی اعصاب خوردی حالا شاید بهضیا بیخیال باشن ولی من ن

همین چن روز پیش یکی ازین فرندای عقده خشکه مذهبی ازینا ک فقط ادعاشو دارن و پاچه خوار....بیخی تو لاین...ی پست گذاشته بود ک منشور کوروش علکیه و کوروش بت پرست بوده و چرت و پرتایی ک...ووووووو خونم ب جوش اومد ی بیست خطی براش کامنت گذاشتم  یعنی تا شب سرم درد میکرد...حالا مامان میگ ب حرف ی نفر ک تاریخ عوض نمیشه تو انقد جوش علکی میخوری...خخخخ...دیوونم اصن کلا رگ غیرت اریاییم زده بود بالا...

این فیلم هرشبیرو خیلی دوست دارم مخصوصا اون اقای مهندس....خییییلییی باشخصیته...خوشم میا ازش ...هه والا اگ من جای مهرنوش بودم مخشو میزدم خخخخ عجبااااا

اتاقم شده مث اشغال دونی ن دلم میاد مینارو تو قفس کنم ن دلم میاد بفروشمش....نمیدونم چیکار کنم اصن مینا نگه داشتن خییییلیییی سخته...کاش یکم پ.ل داشتم ی کاسکو میخریدم...اخه هم باهوش تره هم مث مینا انقد فضول و پر جنب و جوش نیست...

یادمه ب ارمی میگفتم من ارزو دارم س تا حیوون داشته باشم

اول ی اسب خوشگل قهوه ای ...ی کاسکو...و ی سگ هاسکی ازین چشم ابیا...هه...

دوس داشتم حال این روزاشو بدونم البته اینو میدونم در حال خرخونیه بخاطر امتحانا....

اصننننننن ب من چچچچچچچچچچچچچچچچچچ 

اه همش باید یادش تو زندگی لعنتیم باشه...

بیخی...ولی ی چیزیو بگم ...من میدونم تتل عشق اخرش موفق میشه...اررررررره...عشقه خیلی دوسش دارمممممم


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:55 | نویسنده : ناردونه |

آخییییییییییییییییییییییییش اینم از اخرین امتحان

رااااااحت شدممممم....حالا ن ک خیلی میخوندم خخخخخ

یعنی امروزنزدیک بود جا بمونم امتحان ساعت یک بود من فک کردم 3ونیمه...هوووف...با اینکه زیاد نخونده بودم ولی راحت بود...اقا ما اصن استرس تو کارمون نیست ههههههه

حالا بیست روز تعطیلم کار زیاد دارم برا ترم بعدیم امار استنباطی عمراااا بردارم حداقل واحد بجاش ترم تابستونی برمیدارم....حاااالاااا ما یسال دیه شانسمونو امتحان میکنیم بدووون استرس ن مثل پارسال چقد سختی کشیدم بی استرس هر چ باداباد اگرم نشد همیییینجاااا ب کوری چشم اونایی ک میخواستن منو ب زمین بزنن

اره خلاصه...

چقد خوبه اینجا ادم میتونه خودشو خالی کنه ...قبلا خیلی دفتر خاطرات داشتم..

...

اصلن خاطرات شخصی نباید رو کاغذ نوشته بشه یکیش ک گم شد یکی دیگشم دوباره گم و گور شد همش باید فکر این باشی کجا بذاری ک کسی نخونه کسی پیداش نکنهحالا بماند ک بخاطر همونا دعوا ب پا شد و چن بفر دشمن خونی درس شد و واسمو

ادم فضول زیاده...بیخی

از دانشگا ک میومدیم ی 206 دوتا پسر چندش ازین سوسولا

حالا گیر دادن ب ما...چقدم ترسناک منم ک ترسو دوباره برگشتیم رفتیم تو دانشگا...دیگ چادرم مصونیت نمیاره...عجب دوره زمونه ای شده...

ی جمله هس میگن اونی ک بیشتر غصه داره بیشتر از همه میخنده شده حکایت بنده...ب هر چیز بیمزه و بینمکی 4ساعت میخندم...علکیم تازه میتونم بخندم خنده از ته دل ولی دلم خونه دلم پر غصس...

حالا نمیدونم اون فرد کی میخواد از ذهن من بره بیرون ....

اگ بخوام ب گذشته و کارای بسیار بسیار مزخرف خودم و سادیگیمو بسیاری از چیزهای دیگر فکر کنم بلکل دوونه میشم...

پس میگیم بیخیال الان مهمه امروز مهمه ن دیروز و ن فردا همین امروزززز رو باید قشنگش کنم...

گذر زندگیه دیگ مثل چیچی عمر داره میگذره اصن باورم نمیشه بیست سالمه همیشه فکر میکردم بیست ساله ها چقد بزرگن اما الان من خودمو ی بچه میدونم هنوزم بچم هه


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:54 | نویسنده : ناردونه |

پیام نووووور ازت متنفففففففرم....اه اه اه

دانشگاه لعنتی زپرتی مزخرف درپیت....اهههههه

برنامه کلاسی از12اسفند هر درس حداکثر دو جلسه خوب یبارگی بگید خود خوان....

دوس نمیدارم اینطوری دوس ندارم تو خونه بشینم اه....چیکا میشه کرد

میگن اش کشک خالته....

دوست قدیمی ک ارمی رو گذاشت تو کاسمون عکسمو گرفته میگ میخوام ب دوست شوهرم نشون بدم دنبال زن میگرده....خخخخ اقا من زن نظامی جماعت نمیشم شوهر من 24 ساعته باید در دسترسم باشه هههههههههههه

امروز کابینتارو اوردن خیلی خونمونو دوس دارم حیف ک دستمون خالیه نمیشه زود توشو پرکنیم

ولی خیلی باصفاستتتت...

ای بابا نتم ک قهطه حالا زنگ میزنم نمایندگی میگ مشکل از تنظیمات مودمه میبرم اونجا میگ درسته کلافه شدم دیگ....

هیچی دیه همینا در کل میخواستم بگم پیامممممم نوووووور ازززززت متتتتتتتتنفففففرمممممممممممممم


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:53 | نویسنده : ناردونه |

دیشب نمیدونم چرا از ادما ترسیدم...خیلی دلم گرفت...

دوس دارم چشامو ببندم ی رویا بسازم تو ذهن خودم....خط گوشیمو قطع کردم...وایفای هم همینطور...دوس دارم از ادمای بیرون دور باشم...خودم تنها...تو اتاقم....

بیرون ازین اتاق خیلی ترسناکو سرده...

فقط میام اینجا...ادمای اینجا باصفا و صادقن....

بعضی نوشته هاشون ب ادم انرژی میده...

اه امیر صد بار گفتم ی کاری نکن ک ازت بدم بیاد من از خالکوبی متنفرم...خب نکن دیگ بیخیال این ادمای سیاه و سرد شو کارتو ادامه بده ی 5 مین رفتم تو پیجش اعصابم داغون شد فحشای رکیک اه اینا کین ک هیچی براشون مهم نیست....

بیخیال....

چارتو نیگا کردم ای وای چقد زیادن درسا هووووف

تازه اینا 16واحده...

امروز اخرین روز استراحت بود...از فردا سختی شروع میشه....بسه دیگ بطالت وقت...تو این چند ماه هیییییچ کار مفیدی انجام ندادم بجز تل... خواب ...تل ...خواب ...تل ...خواب 

ای بابا کسی مینا نمیخواد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز 4ساعت اتاقو تمیز کردم نمیشینه تو قفس چیکار کنم دلمم نمیاد باهاش بد رفتاری کنم...کاش یکی بود ی مدت ازش مراقبت میکرد....

چقد باهاش حرف میزنم اخرشم هیچی ب هیچی....

یعنی اگ بگم دلم لکککککککککککک زده برای برف و بارون و هوای برفی اغراق نکردم...5ماه گذشت دریغ از یک قطره....ادم احساس میکنه اردیبهشت ماهه...با این وضعیت خدا تابستونو ب خیر کنه....

عجب هوای .....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:52 | نویسنده : ناردونه |

اگه ابمیوه بودم:اب انبه

اگه رنگ بودم:بنفشششششششش

اگه بیماری بودم:طاعون کشنده

اگه حیوون بودم:پاندا

اگه هنر بودم:کاشی کاری

اگه غذا بودم:ماکارانی

اگه شغل بودم:گوینده رادیو

اگه ماه بودم:اسفند

اگه گل بودم:گل کاکتوس

اگه درس بودم:شیمی

اگه ساز بودم:سنتور

اگه مکان بودم:حافظیه

اگه میوه بودم:سیب سبز

اگه شهر بودم:اصفهان

اگه عضو بودم:انگشت

اگه شخصیت کارتونی بودم:باب اسفنجی

اگه معلم بودم:ادبیات

اگه ورزش بودم:والبیال

اگه نوشیدنی بودم:چای

اگه خواننده بودم:امیر مقصودلو

اگه طبیعت بودم:دشت لاله های واژگون

اگه بستنی بودم:شوکولاتی از نوع دبل

اگه اب و هوا بودم:برفی و سرددددددد

اگه درخت بودم:بید مجنون

اگه سنگ بودم:زمرد سبز

اگه کتاب بودم:کشکول

.

.

.

.


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:51 | نویسنده : ناردونه |

سحر خیز شدم...فکر نمیکردم انقد سحر خیز باشم...

امروز برای اولین بار خط چشم کشیدم

اخه زیاد ازین خل بازیای دخترونه در نمیارم....

خیلی خوشمل شدم

کلی عکس انداختم از خودم...خخخخخ.....ولی نمیدونم چرا تو عکسا دماغم گنده میشه...شششششش.اصن هرچی طبیعیش خوبه

اگ این عکسارو میذاشتم اینستا هزار تا لایک میخورد...

خودشیفته هم خوووودتی

امروز زیاد نشد درس بخونم وقتم گرفته شد...

چ حس خوبیه بدون هیچ استرسی اهنگای امیرو نیگا کنی و باهاش بلند بخونی...بعد هی مامانت داد بزنه اراااااااااام بیا سس درس کن بعد بگی ااااااااااااااااااااااااه مامان انقد گیر نده میام الااااان.....بذار تو حال خودم بااشم...

بعد همزمان مینا باهات همراهی کنه س تایی...اینو میدونم ک میدونی ...یعنی از چشااااام میخونی ....ک چقد دیوونتمممممم.....

هیچ حسی ندارم ب اهنگای عاشقونه ....هه....چ زود فراموش شدی....هه

حالا باز گیر دادم ب این اهنگه تو یکی از وبا شنیدم دان کردم.....حسام موسوی...خیلی خوشم میاد از ریتمش

عجب دنیاییه....هی خدا....فهلا


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:51 | نویسنده : ناردونه |

انتخاب واحد انجام شد...ده واحد برداشتم ولی با این حال زیادن... ی درس دیگ میخواستم بردارم ک امتحانش با تاریخ کنکور یکی بود...

چقد رشتمو دوس دارم درساش ب نظرم خیلی شیرینه چیزایی ک تو زندگی عادی باهاش سروکار داریم بصورت علمی میخونم ...اما چیکار کنم سادیسسسسم دارم از نوع انگولیاییییییییی

یکی نیست بگه تو ک رشتتو دوس داری پ چرا دوباره مث خر نشستی داری میخونی....درسای کنکورو دوره کردم....خیلی برام راحتن...از بس ک خوندم....کتابام منفجر شده بودن مخصوصا زیست بدبخت....

خداجونم راه درستو بهم نشون بده خواهش میکنم خیلی سردرگمم...

دیروز چ روز نحسی بوددد ...اتفاق خاصی نیفتاد فقط بیش از حد راکد بود....از خواب عصر متنفرم اونم تو زمستون ک روز کوتاهه...

عاشق دو ماه اخر سالم مخخخخخصوصا اسفند ماه وای عاشق بوی اسفندم....خیابونا شلوغ بوی سبزه و ماهی قرمز...بوی لباس نو....سمنووووو......درگیر خرید....خیلی خوفه....برعکسش بنظرم بهار دلگیر ترین فصله....

دارم رو مخ مامی کار میکنم امسال بهار دسته جمعی بریم اهواز یااا بندر یااااا چابهار...نیدونم کدوم ....بین این س تا شهر موندم اخه فکر کنم س تاش خیلی خوشگل باشه....دوستاییای مهربونم اگ تجربه دارین راهنماییم کنین...لطفا

واسه تابستونم برنامه دارم...البته من عادت دارم برنامه میچینم بعد هیچکدومو انجام نمیدم....

اول اینک میخوام دیپلم ارایشگری بگیرم....قصد اقتصادی ندارم دوس دارم ی چیزی از ترکیب رنکو گریم و اینا بیاموزم...ب درد میخوره...

ورزش هم کلاس مفرح و مفید زومباخیلی دوس میدارم البته اگ پایه پیدا کنم....

این گواهینامه لعنتیو بگیرم دیگ استرس راهشو نداشته باشم...اخه خونمون از همه جا دوره

حالا دیگ شاید کارای هنریم کردم و موسیقیو ادامه دادم وخیاطی و....

نمیدونم چرا الان انقد ذوق دارم تابستون ک میشه دیه حسش نی.....عجباااا

ی برنامه بلند بالاااا نوشتم کارای کلی روزانه زدم کنار ایینه...اخه بیشتر روزو ب اونجا سر میزنم

خیلی حالش نیست ا ما خداوکیلی دارم میجنگم باتنبلی....خدا شیطونو لعنت کنه دارم با اونم میجنگم....

مممم ی چیز دیگ...من عاشق کباب ترکیای اون مغازهه هستم ک سر چارراس...اینو تازه فهمیدم...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:50 | نویسنده : ناردونه |

دنیای عجیبیه...بااینک همه چیز هست انگار هیچ چیز نیست....یعنی نمیشه ی چیزایی رو تغییر داد...نمیشه ک همه نظر ا یکی باشه...

چرا هدفی ندارم...تصوری از اینده ندارم...قبلا داشتماا...از لحظه ب لحظه ایندم...ولی الان ن....دارم تلاش میکنم اما هدفی ندارم...هیشکی بهم حس خوبی منتقل نمیکنه....هیچی منو راضی نمیکنه...

نمیدونم چی میخوام....بالاخره خدا منو برای ی هدفی افریده دیگ....یعنی باید چیکار کنم....

عمر داره میره روزیو میبینم ک پیر شدم...پوستی چروک...دستای لرزون پادرد همیشگی...تنهایی...

اصن چی دارم میگم....

خیلی چیزا باااااید اتفاق بیفته ک دوست ندارم....یعنی من ب عنوان یکی ازین چند میلیارد ادمی ک روی این زمین دارم زندگی میکنم....خدا حواسش ب من هست دیگ؟.....

امروز نماز نخوندم....برنامم هم نیمه تموم گذاشتم...

ی سر رفتیم خیابون...نم بارون زده بود .....من عاشق این هوام....وقتی باد یخخخ ب صورتم میخوره کیف میکنم....دوس دارم ی نفر پا ب پام راه بیاد تا هرجا ک شد....یکی ک همفکرم باشه....با مامان ترجیح میدم سکوت کنم چون اخرش دعوامون میشه

مامانم مامان خیییییلی خوبی بوده اما دوست خوبی نبوده....

منتظر ی اتفاق عجیب نیستم....دوس دارم زندگیم ب روال عادی مثل بقیه ادما بره جلو....راکددد نمونه....از راکد بودن بدم میاد....

بعضی وقتا ب سرم میزنه کنکور ک دادم شهرای دورو انتخاب کنم....برم بیرون ازین لایه همیشگی.....برم پی اتفاقای تازه....نمیدونم شاید این خیلی رویایی باشه....دوری از خونواده خیلی سخته....

تاریخ لنزم تموم شده....ایا شمام مث من از عینک متنفرید؟؟؟؟

شماره چشام 3هستش اما حاضرم همه جارو تاررررر (تا چشاتون ضعیف نباشه نمیفهمید تااااررررر ینی چجوری)ببینم ولی این عینک لعنتیو نذارم....مامان میگ اخرش تو کور میشی...

باز میگن پول نداریمممم....اه خسته شدم ازینک چیزای ک میخوام باید براش بجنگم....حالا باید ی هفته نق بزنم تاراضی شن.....همش دستم خالیه دستم خالیه چک دارم وام دارم....اینه ک یکی از ملاکای ازدواج میشه پولدار بودن....

کاش دنیا رنگی تر از اینا بود....دنیای کثیف زشت عوضی....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:49 | نویسنده : ناردونه |

سرماخوردگی خر است...مخصوصا وفتی از کسی واگیر کنی...

جمعه رفتیم گلپایگان و خوانسار...واقعا شهر خوشگلو با صفاییه...و کباب گلپایگان هم فوق العادسسسس....بعد از ظهر رفتیم طرف خوانسار ...درختای چنار خیابوناشو پوشونده بود...و همه مغازه هاش عسل میفروختن...خیلیییییییییی خوب بوووووود....دشت لاله های واژگونم خیلی خوشجل بود اما حیف کم بودن...کلا سفر یهویی میچسبه...

امروز میخواستم ساعت مطالعمو ببرم رو ده ولی واقعا حالم بد بود و بازدهی نداشت...تستارو هم بد زدم...اه سرماخوردگی لعنتییییی...

نمیدونم چرا اما امسال بازم خیلی امید وارم یعنی حس میکنم قبول میشم...

خب هدفمو گذاشتم رو مامایی بعد پرستاری و روانشناسی ورشته هایی ک بی علاقه نیستم زیاد بهشون مث علوم ازمایشگاهی مدیریت جهانگردی و هتلداری و شیمی دانشگاه صنعتی ک این رشته ها بر طبق دانشگاهشونه ک مطلوب میشه...شاید رشته های پایین ترو هم زدم...یعنی کلا هدفم قبولیه...وای خدا جون خواهش خواهش خواههههش امسال قبول شم...

چن روز پیش انگار خواستگاری امده بود و نمیدانم ب چ دلیل مادر ردش کرده انگار...خیلی بدم میاد ک بهم نمیگگگگگگ......حالا مثلا کیس مناسب نبود اصلا ولی باید بدونم بهر حال....دوست داشتم باهام راحتتر بود...خب حالا ک تو موقعیتش قرار گرفتم فهمیدم فعلا امادگیشو ندارم...چون هم تکلیف درسم مشخص نیست هم دوست دارم یکم بیشتر ازون قضیه بگذره...و هم امادگیشو ندارم

و اینک معیارهایی دارم ک فکر نکنم اگر دختر معمولی باشم بتونم بهش برسم...البته ک اصالت خانوادگی و فرهنگ و نجابت هم چیزای خیلی مهمیه ک دارمممم ولی یجورایی انگار معیار پسرا بیشتر مادی شده....

3معیار مهمم ک خیلی برام مهمه 1ایمان2اخلاق3وضع مالی....مطمنم با وجود این س تا  بهترین زندگی رو میشه ساخت...البته چیزای دیگ هم مهمه ولی اینا اولویت منه...بنظرم برای ازدواج نباید دنبال عشق بود...یعنی ایمان اوردم ک عشق دروغی بیش نیست خیلی درصدش کمه ک خاموش نشه...یجورایی قضیه هورمون و اینا...دوست داشتنی ک ب مرور زمان و با تکیه ب واقعیت ها باشه خیییییییییییییییییلی شیرین تره....واسه کسی جون بدی ک مطمنی مال خودته و اونم واست جون میده...باهات روراسته اگ بگه ماست سیاهه یعنی واقعا سیاهه...

زمان ک میگذره خیلی چیزا روشن تر میشه...نمیدونم چرا...ب گذشته ک فکر میکنم خودمو ی احمققققق تمام میبینم...واقعا خنده داره...چ درغای بزرگی ک حالا کم کم داره برام روشن میشه...حتی تو جزیی ترین موارد...میبینم ک اون عشق پاک و بی ریا چقد کثیف و سیاه بوده...وقتی میبینم 3ماهه تابستون حتی یبار نیومد ک همو ببینیم...این یعنی چی منه احمق چرا باید سرنوشتمو ب ی همچین ادمی میسپردم....وای وای وای ...خدایا منو ببخش چقد اون شبا باهات دعوا کردم ولی همش تقصیر خودم بود و نادانی خودم...اینک ذهن ناخوداگاهم یچیزایی رو میاره جلوی چشمم...اخه چرا تو زمان حال انقد ب خودمون مطمنیم و ب کارامون...

خداجون همیشه ازت میخوام منو ب راهی ک بهتره هدایت کنی...بهت توکل میکنم البته توکل همراه با عمل...

این روزا دانشگاه یکم شلوغ تره و منو مری هم اکثرا یکی دوساعت بعد کلاس میمونیم...بیشتر حرفامون درمود ازدواج و این حرفاس...همیشه از خدا خواستم نیمه گمشدمو بهم برگردونه اما اینک تمام فکروذکرم این بشه خیلی بده یعنی کاری دیگ ندارم تو این دوران مجردی؟؟؟؟؟

اتفاقا تازه مغزم باز شده خیر سررررم بعد بیست سال...ولی هرموقع ماهیو از اب بگیری تازسسس...

امسال باید خیاطی و مینا کاری رو حتمااااا یاد بگیرم...و خیلی کارای دیگ ک تو لیست نوشتم....

چند شب دیگ کنسرت علی زند وکیلی هستش....خیییییییلی دلم میخواست ک برم....و این یک ادم پایه و باحال میخواهد ...همانی ک منتظرش هستممممم....

پسرای دانشگاه ما زیاد ب دل نمیشینند...ولی اون روز امتحان در سالن یکیشان را دیدم ک باعث شد در دل بگویم این شبیه مرد ارزوهای منه...ههه بیخی واقعا نمیدونم چرا زده شدم ازین مسایل

بعد از کلاس با دوست جان میرویم در کوچه پس کوچه های مایه داری قدم میزنیم...یکی از خانه ها ی حسی رو بهم منتقل کرد...خانه ی قدیمی ک درختاش خیلی خیلی وحشی رشد کرده بودند ...ی حالی بود انگار توصیفشو تو ی رمان خونده بودم...

از خوانسار چنتا درخت خریدیم..دوتا به دوتا انار ی بادوم و ساناز...دوس دارم بزرگ و پر شاخو برگ شن و حیاطمون ازین ک هست باصفا تر ش....میخوام سال دیگ اجازه بدم درخت های ما هم وحشی باشن.... اصلا یکی از ویژگی های خانه ایندم ی حیاط بزرگ و باغچه بزرگتره..یا ی بالکن بزرگ پر از گلدونی خوجل ولی اولی بهتره...

خب ممممم دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود...فهلا تا بهدا


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:44 | نویسنده : ناردونه |

روز پنجم عیده...شهادت تموم شده ولی نمیدونم چرا همچنان در حال عذادارین...

این اهنگه منو میبره تو هوا خیلی خوبه ن؟

دیشب خونه دایی کلا اونجا ک میریم کلی میخندیم خیلی خوب بود...موقع رفتن من میخواستم رانندگی کنم حالا زندایی جانم دم در وایساده بود و نمیرفت تو منم ک طبق معمول هول شدم خاموش کردم...مشکلم فقط ترسوییمه و وقتی دستپاچه بشم ترمزو گازو قاط میزنم...خیلی این رفت و امد هارو دوس دارم ک البته برای خانواده ما سالی یباره...خونه اون عمو هم رفتیم...و با تمام خساست 10 تومن بیشتر عیدی نداد خخخخ بیشتر ازین اینا توقع داشتم...

خیلی برنامه زندگیم بهم ریخته شبا تا 3 و 4بیدارم وتا1 خواب..خیلی بده و روزا برام کوتا شده...اینطوری نمیشه میترسم درسام یادم بره...میخوام همرو از اول ی دوره ای کنم و بعدم تست کار کنم...درسای دانشگاهو کجای دلم بذارم اخه...

هم دلم میخواد برم مسافرت هم حال ندارم...چقد این حس دوگانگی بدههههههههههههههههههههههه...

خیلی منتظر جفت شیشم...فردا ساعت3 ظهر میاد و بی نهایت مشتاقم

پاشم برم ی برنامه بنویسم ک خیلی عقب افتادم...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:43 | نویسنده : ناردونه |

واای این تعطیلاتم همش ب خواب رفتتتت... صب تا ساعت 1 ک بیهوشم بقیشم یا نت یا تل...

حالا کاش بی دغدغه بود همش استرس دارم و هیچ کاریم پیش نمیره...

چن روزه هوس اش رشته کردم ولی سبزی نداریم...فردا صبح حتمممن هم میرم ی سر بانک هم سبزی بخریم واسه آششششششش...

احساس میکنم زیادی تو دنیای مجازی غرق شدم...اون از عکس ازاده و جواب دندون شکن فرزاد واقعا ادمو ب وجد میاره...یا دنبال کردن دونه ب دونه ی پست های تتلو...دیشب تا 4 بیدار بودم و چنتا اهنگ دان کردم از سینا حجازی...ای خدا همش درمورد معشوق و عشق و این حرفاس ادم بیشتر دلش میگیره...ی سبک باحالی داره ریختم واسه فلش ماشین تا ببینیم عکس العمل ها چ خواهد بود...

دیگ ازین فردا فردا گفتنااااااا خسته شدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددم....

خودم رو مخ خودمم...اصن ی وضی...چی فکر میکردم چی شددددد....

فکر ک میکنم انگار حس و حال ورزشم ندارم...ولی هفته اولشو میرم شاید نظرم عوض شد...

حس میکنم یجورایی اسیر زندگی شدم یعنی این سن اینجوره شاید ک ایندت ازین موقع رقم میخوره شایدم زودتر ولی من از الان شروع کردم و کلی فکرومشغله ریخته سرم...البته فقط فکرش عمل بی عمل...هه

اومدن ب اینجا یکم از استرسم کم میکنه و شایدم کمکم کنه تلاشمو بیشتر کنم...بیبینیم چی میشه

.

.

. بعدن نوشت:

دوست دارم از دست خودم سر ب بیابون بذارممم...خدااااااااااا....امروز رفتیم بیرون سبزی بخریم...انگار تمااااااااام حسای بد دنیا جم شدن ریختن تو دلم....خییییلی بد بود....ایییییی کاشششششششش اون مغازه خرررررررراب ش ک شده کابوس من ....هر وقت میخوااام برم بیرون اول ب اونجا فکر میکنم ک چجوری دورش بزنم....ای کاشششش خراب ش خدااااااا....

فک کنم دوباره دچار حمله عصبی افسردگی دلتنگی چ میدونم دچار ی حمله شدم...انگار همه چی ارومه ولی نیستتتتتتت!!!!!!

اینم از عید و برنامه ریزی های پوچ من...

چیکار کنم....دلم خونه مادر بزرگو میخواد...دلم بچگیامو میخواد...دلم قدیمو میخواد....خیلی تنهام...دلم فراموشی میخواد...دلم ی همدم میخواد...دلم ی فراموشی بزرررررگ میخوادو ی ذهن خالی از همه چیز...

بیشتر از همه دلم انتقام میخواد!!!!!!

کی گفته با بخشش دل ادم سبک میشه؟!!!

وقتی دلت بسوزه وقتی ارزوهات پرپر ش وقتی ب تهش برسی ....واژه بخششم مضحک ترین کلمه میشه...

دلم گرفته...

غروب جمعه نیست اما بدجور دلم گرفته...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:42 | نویسنده : ناردونه |

تا حالا خاطره ی خاصی از چهارشنبه سوری نداشتم...فقط صدای ترقه ک از دور میاد....البته تو این روزا دلم ی باغ میخواست و ی جمع باحال خانوادگی و ی اتیش بزرگ ک همه دورش بشینیمو و بگیمو بخندیم و خوشحال باشیم...

این چن روز کلی خیابون گردی کردیم...منم ک عاشق روزای اخر اسفند و اون شور و هیجان و سبزه ها و ماهیهام...یعنی این روزارو بیشتر ازخوده عید دوست میدارم:)))

روسری هم خریدم هرچند اونی ک میخواستم نبود ولی اینم قیشنگه و بهم میاد...

اتاقمم ک کامل تکانده شد و تروتمیز و مینا رو هم بیرونش کردم شبا تو اشپزخونه میخوابه بچم

دراین حین دفترچه انتخاب رشته رو هم دوباره ی نگاهی انداختم و ی رشته نظرمو جلب کرد و درموردش ک سرچ کردم بنظرم خیلی جالب اومد و رتبه قبولیشم بالا بود...نمیدووووونم این کنکور دادن و انتخاب رشته دوباره بهم هیجان میده...و فقط در ی صورت میتونه نظرم عوض ش....

ای خدا نمیدونم چرا همینطوری یهویی دور لبم خشکی زده اه همیشه همینطوره و باید یچیزی بلنگه

باورم نمیشه یسال دیگ گذشت ازین عمر...شاید این اخرین پست باشه تو این سال هرسال همین بوده کلی ب خودم قول میدم ک سال جدید فلان و فلان...ولی این سال سعی میکنم با بقیه سالا فرق کنه...یعنی ی نقطه عطف و بدون رکود....

اگ بخوام خلاصه ای از سال 93 بنویسم....نوروز خوبی داشت و عید دیدنی ها مثل هرسال و من در شور خوندن و کلا بهارش ب خوندن و تست زدن گذشت با چاشنی عشق دروغین...دادن کنکور با امادگی بالا در عین غافلگیر شدن...تابستون بیخودو کمرنگ شدن ان عشق دروغین و دیدن فیلم فرار از زندان و بزرگ کردن میناجوجه و شکست و سقوط و تخریب در بدترین شکل ممکن در بیست سال زندگی ...خب بقول تتل سختی ادمو قوی میکنه...پاییزی سرشار از خمودگی و چشم انتظاری...

و زمستانی بسیار معمولی....زمستونو دوس دارم بخاطر همین حسای معمولی...داشتن حس دوباره زندگی و اوج گرفتن...

تک تک این روزها سپری شد چ باسختی و چ شادی و چ غم و درد بالاخره تموم شد...گذشت روزها بدون اینک بفهمم...

و این بیست و یکمین بهاریه ک میبینم...بیست و یک بهار و تابستون و پاییزو زمستون...

خب دیگ ب امید حالی شاد و اینده ای زیبا...گذشته ام ک گور باباش...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:41 | نویسنده : ناردونه |

صدای بارون...واهنگ بارون بارون ویگن....هوای ابری و تیره...ارامش خاصی بهم میده...کاش بارون همینطوری بباره...

دومین روز از سال جدیده...لحظه تحویل سال خیلی معمولی مثل لحظه های دیگ اما شوق وصف نشدنی داشتم و وقتی توپو زدن همه ی ارزو ها و دعاهام از ذهنم گذشت و ارزو کردم سال خوبی باشه یعنی بتونم خوب بسازمش و سال دیگ این موقع بگم عجبببب سالی بود...

مثل همیشه اول رفتیم خونه مادربزرگه...یجورایی میفهمم ک دوسم نداره باهام روبوسی هم نکرد عیدی هم بهم نداد و یجورایی حالمو گرفت...

برای شام هم اونجا بودیم...و عمه ک انگار اونم باهام قهر بود و جواب سلامم نداداصن یجورایین زیاد دوسشون ندارم اون طرفییارو

خوبیش اینه مهمونیای مادربزرگه وقتی ک برمیگردیم تازه سر شبه 

همش تو ذهنم خیالبافی میکنم...و بیشتر زور میزنم ک ب چیزی فکر نکنم...

دیشبم ناراحتم بودم یکم اما بازم گفتم بیخی میگذره و گذشت...

الانم ک باید برم اماده بشم...من 4 ساعت جلو ایینه تازه میرم پایین مامان میگ مگ ارایش نمیکنی؟عجباااا اصن بلد نیستم ارایش کنم ک دیده ش همه چی محوه 

واااااااای باروووون ببار ببار...دشت بابونه باید سیراب بشه


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:40 | نویسنده : ناردونه |

چن روزی حال نوشتن نداشتم یعنی کلاااا حال نداشتم...

دوباره رفتم تو فاز غم...خدا وکیلی این ک میگن شاد باش غصه نخور مگ دست خود ادمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عجبا...

درسارو دوره کردم...ایشالا از شنبه میرم واسه زدن تست ازمونا...خدایا کمکم کن اگ امسال قبول نشم واقعا داغون میشم...خیلی خسته شدم دییییگ....تنها هدف زندگیم شده همین...اخه وقتی میبینم اونایی ک یک هزار منم تلاش نکردن الان جاشون خیلی بهتره میرم تو فاز حسادت و خودخوری...چ سادیسم بدیه...

سیزده بدر امسال....باغ چندشولی پسر عمو...اینم شد روز طبیعت؟!دوس داشتم میرفتیم دشتی صحرایی ...تو ی فضای باز...سبزه هم گره زدم ب سه نیت ک یکیش سلامتی بود...

ب سال 94 حس خوبی دارم یععععنی چاره ای جز این ندارممممم...

ورزش هم نرفتم دیگ اخه وقتم کمه واقعا ایشالا از بعد امتحانا...

شبا انقد فکرتو سرم میچرخه ک خوابم نمیبره...همش نقشه قتل ادمارو میکشم...فک کنم قاتل خوبی بشم...خاطره ها میاد جلو چشم ...دارم روانی میشم دیگ....کاش یکی بود ک میشد باهاش حرف زد....درحال حاضر ک هیچچچکس قابل اعتماد نیست...

اینستا رو هم پاکیدم...واقعا معتادش شدم...تو ترکم...

کاش روزای خوشگلم از راه برسن...یعنی تا اخر میخواد همینطوری باشه؟دلم برای ذوق کردن تنگ شده...

امروز رفتم تو حیاط...خیلی خوشگل شده...جمعه حتما حتما حتما درخت بیدو میخرم...کاش خودم اونقدر پول داشتم میتونسم باغچه رو پر از گل و درخت کنم...درختارو اب دادم حسااااابی....این همه این ادمای احمق اب میریزن درودیوار و ماشینشونو بشورن اونوخت درختای من تشنه باشن؟؟؟؟هه...درخت شکوفه ای هم پر از هلو های کوچولو کوچولو شده...اوخی...همشون جیگرای منن...

خونه اینده من حتما حتما باید ی باغچه ی بزرگگگگ داشته باشه...

اهای اقاهه میگم پاشو بیا دیگ من خلی تهنام...

زندگی رفته رو دور تند...دوباره برنامرو کامل نکردم

هیییی خدا از دست خودمچیکا کنم؟؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:39 | نویسنده : ناردونه |

امروز کلاس فیزیولوژی بود...ولی استاد نیومد و ما هم تا ظهر تو دانشگاه ول چرخیدیم...ب قول دوست جان اگ قرار بود کسی مارو ببینه و بپسنده دیگ دیدن همه...

وای خدا این پسره ی چندش رو مخه یعنی همش معذبم توی کلاس...شانس ک نداریم چی میشد ی پسر خوشگل خوشتیپ باشخصیت پولدار بود بجای این چلغوزک....

نگاه "بعضی ها"روی مخ است...کلی تلاش میکنم ک ب چیزی فکر نکنم...از چشم تو چشم شدن ب شدت متنفرم...

یا ازینک احساس کنم یکی منو زیر نظر گرفته...ای باباااااااااا از احساسی ک اخرش هیچی نداره هم متنفرم...فکر کنم برای داشتن این احساس ها خیلی بزرگ شدم...

امروز با دوست جان کلی درمورد معیار های ازدواج صحبت کردیم...این حرفا کمی منو هوایی میکند...دوست میگفت برای داییش دنبال زن میگردند...ممممممممم سعی میکنم ب اینیکی هم زیاد فکر نکنم....البته دیدمش خوووووب بودا ولی تجربه نشان داده ب چیزی زیاد فکر نکن ک تو برجکتم نخوره....

خیلی بده ک احساس کنی تو این سن خواهان نداری...شایدم مامی چیزی نمیگ...

ولی معیارم بدجوری اقتصادی شده...یعنی تو این دورزمونه همه چی خلاصه شده تو پول...هرکی پول داره بهترین زندگی هرکیم ک پول نداره باید مثل خر جون بکنه واسه دوزار پول...

عصری قرار شد بریم خونه عمه مامان...همون عمه ی مهربوووون و دوست داشتنی....یجورایی عیادت بود...الزایمر شدید گرفته یعنی حافظه ی یک دقیقه ای...نگاهش خیلی سرد و بی احساس شده....اولش از کاراش میخندیدیم ولی بعدش کلی ناراحت شدم...خیلی سخته واقعا...بعد ی عمر زحمت و بدبختی حالام ک اینجوری...

فردا چنتا مجله جدول میخرم...

بعدشم میرم موهامو بسازم...

پول ندارممممممم....

درس نخوندممممممممممممممم.....

وااااااااااااااااااااااای...

چیکارررر کنم خداجون خودت کمکم کن


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:38 | نویسنده : ناردونه |

امروز کلاس بدک نبود اما مثل همیشه خشک و خلوت...هوا هم خلی گرم شده...

میخوام یچیزایی بنویسم ک یادم بمونه ک حتما حتما باید انجامشون بدم بعد درسا:

یعنی حتما باید انجامشون بدم...اول ورزش صدرصد...ایروبیک یا زومبا...

خرید ی دفتر نقاشی بزرگ و ی بسته مداد رنگی...

کلاس خیاطی....کلاس مینا کاری...کلاس ارایشگری...این س تارو خیلی دوس دارم یاد بگیرم...

خرید کتاب پشنگ سنتور و تمرین سنتور....

خوندن کتاب کشکول و کتابای تفسیر و کتابهای دیگ...

حفظ شعرایی ک دوست دارم...

یعنی وقت میکنم این کارهارو انجام بدم؟؟؟؟!!!!!تازه میخوام زبانمم قوی کنم....

3ماه وقت دارم...ممممم یعنی اگر قبول شم 3ماه وقت دارم اگر قبول نشم ک کلی سال وقت دارم خخخخخ....

خدا من زیستو جوییدم شیمیو جوییدم دینیو قورت دادم یعنی اینا نقطه های بالای 80 درصدمه...ای کاش معدلم بالا بود چون بخاطر همین رتبم کلی بد میشه....هوووووووووووووووووووف کاش میدونستم اخرش چی میشهههههههههههههههههههههههههههههههههه....

چیکارکنم کاش یکی بود میکفت چیکا کنم چیکا نکنم...کاش کلی پول داشتمممم....هوووووووم.....

بیخی...دیگ ولی اینارو باید انجام بدم خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:37 | نویسنده : ناردونه |

بعد مدتها سیم سیم جان امد پیشم....بعضی وقتا چ زود ادم های اطرافمان را فراموش میکنیم....خیلی دلم براش تنگیده بود اما متوجه نبودم....

منو او 

سالهای کودکیمان را باهم گذرانده ایم...شیطنت ها...بازی ها...

برای ناهار دعوتش کردم اما طبق معمول تا 1 خواب بودند و عصر اومد....کلی خندیدیم....

سنتور خاک گرفته را برداشتیم و اهنگ های قدیمی را زدیم....برای او هم خیلی دلتنگ بودم اما یادم نبود....چرا؟

چقدر دوس دارم دوباره شروع کنم...

موسیقی روح ادمو تازه میکنه....وقتی ک نتارو میخونی و جاشو روی سیم های سنتور پیدا میکنی اصن ازین دنیا جدا میشی....

استاد میگفت ساز انرژی داره....بستگی ب خودت داره ک مثبت باشه یا منفی...

دلم برای استاد هم تنگ شده....

واقعا نمیدونم چی میخوام...کاش یکی بود باهاش حرف میزدم....یکی بود ک با من میموند....تا اخر دنیا....چ حس خوبیه ....یکی ک همرنگ احساساتم بود...هر چی میگفتم میگفت اره منم....

من ی دیوونه روانی هستم ک توی این دنیا معلقه....

خدا میشه دعاهامو براورده کنی؟؟؟؟؟؟بذار بدونم برات مهمم....

 

اااااااااااااااااااااه ازین ادبیات درهم و قاطی پاتی خسته شدم.....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:34 | نویسنده : ناردونه |

این همه خواهر تو دنیااا...

چرا نباید یکیش مال من باشه...

کاش ی قل داشتم...

چ حس خوبیه داشتن یکی ک عیننننن خودته....

کاش ی خاله همسن خودم داشتم...

یا ی عمه ی مهربون و جوون...

ی داداش بزرگتر...ی حامی...دیگ کسی جرات نداشت بهت چپ نیگا کنه...

وقتایی ک حوصلت سر میرفت باهاش میرفتی دور ور و برات بستنی شکلاتی میخرید...

کاشکی ی مرد تو زندگیم بود...یکی ک خاطر جمع بودی ب موندنش...

وجود خالصی ک بی هیچ ترسی براش  احساس خرج میکردی...

وجودی ک طاقت دیدن اشکاتو نداشت...

طاقت دلتنگیاتو نداشت...

کاش... 

کاش... 

کاشششششش...

چی میشد مادر بزرگم زنده بود؟؟؟؟؟

میشد اخرین نقطه وقتی دلت گرفته...وقتی تنهایی...وقتی هیچ جایی برای رفتن نیس...

دلم براش تنگ شده...

میدونم جاش خوبه...بهتر از اینجا....

.

.

.

.

کاش بودند...

دلم برایشان تنگ شده است...

خیلی تنگ....

ادمایی ک باید بودند اما نیستند...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:31 | نویسنده : ناردونه |

 

دلم یکی از بزرگراه های تهرانو میخواد....ی بارون تند...اهنگای امیر...تنهای تنها...برم ب مقصدی ک نمیدونم کجاست...ی ذهن خالی از همه چی....

دلم میخواد خدا ردپاشو بهم نشون بده...یجور معجزه واربهم یاداوری کنه ک دوسم داره...بهم بگه بخشیدمت ....اغوش خدارو میخوام و ی عالمه گریه...بهم بگ نترس خودم همه چیزو درست میکنم....از هیچکس نترس...

صدای بارون روی شیشه...صدای برف پاک کن ک تند تند بارونو پاک میکنه...انعکاس چراغ ماشینا ک افتاده روی زمین....ی بغض کهنه.... 

 

توی زندگی دنبال ی معجزم...خداجون مات و مبهوت دارم نگات میکنم...دیگ هیچی نمیگم...دوس دارم بدونم چی میشه اخر این زندگی...چ سرنوشت و قسمتی در انتظار منه...

پشت چراغ قرمز ...اهنگو زیاد تر میکنم...خیلی خوابم میاد...خستم...از همهمه ی ادما خستم....کاش ی پرنده بودم...ی کلاغ...ی گنجشک....

امشب هوا خیلی سرده...دلم برای گنجشکا میسوزه...

چراغ سبز شد...بارون شدید تر شده...بزور جادرو میتونم ببینم...دلم ی فنجون قهوه میخواد...

صدای پیام گوشیم..."کجایی عزیزم؟"

چ جمله ی ارام بخشی...حس میکنی یکی نگرانته...یکی منتظرته...

ترجیح میدم جواب ندم...

خدایا نمیخوام نا امید شم...نمیخوام ازتو ناامید شم...نگاهم ب دستاته...نمیخوام دلم ضخیم ش...نمیخوام پر از بغض ش...نمیخوام عقده جای عشق رو بگیره...

مسیرمو عوض میکنم ...یکی منتظرمه...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:30 | نویسنده : ناردونه |

روزها میگذرد و همچنان حیرانیم....دارم ب افکارم نظم میدم....همش دنبال ی ارده ی قویم اما اخرش یجا میلنگم و اسیر تنبلی میشم...امروز دانشگاه بعد نبود البته دانشگاه ک چ عرض کنم انقد خلوت بود ک...استادم نصف کلاسو پیچوند...هه...نمیدونم واقعا اینا حقوق چییییی میگیرن واقعا؟....کلاس تفسیر قران....دوس دارم درین  موارد یکی برام توضیح بده و حرفم زیاده...چیزایی ک تاحالا بهش فکر نکردی....خببب اینم جلسه اخر بود کل ترم دو جلسه چیزی ازش درنمیاد....

هوا خیلی سرد بود منم ک عاشق سوز و سرما هی دوست جان رو بحرف گرفتم ک یکم قدم بزنیم....

نمیدونم چرا کلید تو قفل نمیچرخید...منم گفتم یکم تهنا برم قدم بزنم و ب سرم  زد برم باشگاه....کلاس ایروبیک روزای زوج ساعت10....مرسی دوست خوبم ک بهم انگیزه میدی 

یکمم درسسسسس خوندم لامصب باید هییییی بخونی اه شاید هزار بار خونده باشم ولی تست ک میزنی انگار هیچی نخوندی....

کاش امسال قبول بشم نمیخوام این عقده بشه تو دلم....

ولی برای وقتیم ک قبول نشم برنامه دارم...کلاس مینا کاری..ارایشگری..خیاطی..سنتور..سیاقلم و...کلی میتونم وقتمو پر کنم...الانم میتونم اما دوس دارم یبار دیگ این شانس لعنتیو امتحان کنم....

برعکس من ک زیاد اهل درس نبودم داداش جان استعدادش خیلی زیاده و تو دوتا المپیاد اول شده...ب خودم قول دادم تا اونجا ک میتونم کمکش کنم و راهنمایی و حمایتش کنم...اخه برای من هیچکدوم ازینا نبود...

راستی کلاس کوهنوردیم دنبالشم...قبلنا ک باحال تر بودیم هر جمعه با خاله و دایی اینا میرفتیم کوه و خییییییییییلیم خوش میگذشت...دیگ حالا چ میشه کرد همه پیر شدن و دست و پا درد گرفتن....

اصن میگن بدی روزای خوب اینه ک تو اون لحظه نمیدونی اون روز خوبیه...بعده هاااا میفهمی....

و ی قول دیگ میخوام ب خودم بدم اینک دیگ وابسته دیگران نباشم....چرا باید همیشه یکی دنبالم باشه...اینجوری ادم خیلی عقب میفته و همش باید خودتو با دیگران تنظیم کنی....اینک اعتماد بنفس داشت باشم خودمو دوست داشته باشم ...

الان ی عکس دیدم دلم اتیش گرفت...عکس ی دست نحیف پایینش نوشته بود از "زندگی خود متنفرید در حالی ک برخی ادم ها شاید رویای داشتن زندگی شما رو داشته باشن"...خیلی روم تاثیر گذاشت..شایدم از خودم خجالت کشیدم...خداجونم شکرت بخاطر همه چی شکرت...میدونم توام دوسم داری و مواظبمی...میدونم نباید بهت بگم چرا...مثل همیشه همچیو سپردم دست خودت....بازم ارزوهامو ب تو میسپرم....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:29 | نویسنده : ناردونه |

 

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام وب خوشگلم....دلم برات تنگیدههه بود......این چن روز واقعا درگیر نت بودیم...اخه واقعا نت داغون بود...منم انقلابی بپا کردم واقعنا ادم کلی پول بده اخرشم همش قطع باشه...هیچی دیه از مخابرات نت گرفتیم هم کلی ارزون تر هم سرعتش ده برابر

چن روز اتفاق خاصی نیفتاد ولی این نت رایتل منو بیچاره کرده نصف روزو تو لاینو اینستا....خودم دیگ خسته شدم واقعا سوزوندن وقته....

درسارو هم کم و بیش دارم میخونم ...تست ک زدم غافلگیر شدم خیلی چیزا یادم رفتهههه....نمیدونم چی میشه...دوست داشتم مامایی رو....یا روان شناسی یا....نمیدونم....منک دارم میخونم دیگ حالا...

دوست قدیمی ی نفرو معرفی کردن....عکسشو دیدم بععععععععد نیست....ولی خب فک نکنم با هم جور دربیایم ...چون واقعا شغل سختی داره و منم ک ید همسر جان 24 اعت در دسترس باشن....البته دارم بهش پیام میدم با اینک نظرم منفیه یجور حس کنجکاوی...خخخخخ

فردا کلاسه....خخخ بعد سالها... هنر کردنننن...هیچی طبق معمول استرس و سر درگمیییییی.....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:28 | نویسنده : ناردونه |

 

ای دل بیتابم ....دلم گرفته..کلا از یجایی ک برمیگردیم دپرس میشم....هوای قم عالی بود....و بطور غافلگیرانه بارون خوشگلی بارید....و شب همگی یخ زدیم....اخه شوفاژ خراب بود....کلا خوب بود ولی وقت نشد بریم زیارت....هم خییییلییی شلوغ بود و هم خیلی خسته بودیم.....خونمون خیلی خوشگل شده خیلی دوسش دارم ...البته هنوزم کار داره....

و یخبر بد.....پای مینا زخم شده نمیدونم چرا ولی چوبش پر خون شده بود....اصن کلا مینا ب ما نمیاد...بهش عادت کردم...اونم یکم رام شده و کمتر میترسه....ولی واقعا دردسر داره یعنی هرجا میخوای بری اولین نکته میناس ک چیکارش کنیم....اینم ک وحشیییی عمرا بذاره بتادین براش بزنم....هووووف

الان وبلاگ دوستمو ک میخوندم نوشته هاش ب دلم نشست....یعنی میشه یجور دیگ ب زندگی نگاه کرد و چیزای بدو خوب دید....البته شاید ما اون چیز بدو بد میدونیم و خدا صلاح کارو بهترمیدونه....

یعنیااا ی اسوده خاطری میخوام....کاش میشد این تنشا ازم دور شن....ینی اینک ب فکر فردا نباشم ک باید چ کاراییو سر وقت انجام بدم....یروزم ک ب خودم استراحت میدم بیشتر بخوابم از عذاب وجدان تلف وقت اصن خواب ب دلم نمیشینه.....هی خدا جون.....میترسم بازم تلاشام ب ثمر نشینه ....ب اطرافیانم ک نگا میکنم ک انقد بیخیالن و حال میکنن با زندگی هدفام توی مغزم میچرخن...مامان ک همیشه میگ تو تلاش میکنی اما خودتم نمیدونی چی میخوای.....راس میگ واقعا.....بیخیال نمیخوام هدفامو زیر سوال ببرم....

زندگی جریان داره....هیچکس از فردا خبر نداره...هیشکی نمیدونه چی تو راهه....هیچکس غیر از خدا.....چیکار میتونم بکنم غیر ازین ک برم جلو و نذارم این جملرو تو اینده بگم اینک کاش وقتمو تلف نکرده بودم یا کاش بیشتر تلاش میکردم.....

اه لعنت ب دنیایی ک پیشرفت کردن فقط با درس خوندنه.....

فکردن ب اینده دیوونم میکنه....کلا خیلی تو کف ایندم ....البته زمان حال رو هم درکش میکنم....و همینطور گذشترو....از خدا ارامش خاطر میخوام....ارمش یعنی خوشبختی....

چقد خوابم میااااااااد.....اه حال ندارم مسواک بزنم.....ولی مجبورم چون من از دندون پزشکا ب شدت متنفففففففففففرمهه

فهلا...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:27 | نویسنده : ناردونه |

اسمون خسیس ....از صب ابری بود اما دریغ از ی چیکه بارون....

حال نداشتم برم کنکور ثبت نام کنم...کلا همه کارام دقیقه نودی هستش....این روزا بدجور بیپولم....یعنی وحشتناک.....چن ماهه پول توجیبی نگرفتم....کاش میشد ی درامدی داشته باشم.....دوس ندارم بیرون کار کنم ینی غرورم اجازه نمیده...دوس دارم ی فرش ببافم....البته بعد درسا....ی تابلو فرش کوچیک....ی سری کلاس داره و وسایلشم گرونه....هووووووف.....دلمم نمیاد برم از حساب پس اندازم بردارم....خسیسم یجورایی.....

بهرحال تاریخ لنزم تموم شده....مامانم ک گفت دیگ لنز بی لنز اخرش کور میشی از بس ک میره این مطالب چرت و پرتو میخونه.....ینی چی خووووو....خودمم استرس گرفتم از بس گفتن.....ولی من نهایت وسواسو ب خرج میدم....ولی نمیدونسم نباید با لنز رفت کنار اتیشو اجاقو اینا....ممکنه لنز توی چشم اب ش....و کور شی....خدا نکنه

اگر چشماتون سالمه واقعا قدرشو بدونید....

دلم میخواد حنا بزنم....ینی عاشق بوشم....چون موهام بلنده مکافاتیه هم زدنش و هم شستنش و کلیم باید ناز مامانو بکشم ک بیاد بزنه.....

الانم ک بطور سادیسمی دارم تو تو دید من نیستی امیرو میگوشم....بعضی وقتا بعضی اهنگا ریتمش ب دلم میشینه و انقد گوشش میدم تا منفجر ش......

اگ ی روزی مامان شم سعی میکنم خوب ب حرفای دخترم گوش بدم...حرفاشو گوش بدم بدون اینک عصبی بشم....تنها رازدارش بشم و همین طور بهترین دوستش.....شاید بتونم برای اولین بار با یکی دردودل کنم.....خیلی دوس داشتم ی خواهر داشتم...خیلیی زیاد....کاش مامان انقد بزدل نبود....شاید اون هدیه ای از طرف خدا بود یا اجابت دعاهای من....

دلم ی حس خوب میخواد...کاش امسال قبول بشم....رشته ای ک دوست دارم.....رشته ای ک برام هیجان انگیزه......معدل این ترمم شد15تمام....واقعا نسبت ب تلاشایی ک کردم عالیه...البته از الان دارم درسای دانشگارو میخونم...اخه امتحانا همزمان کنکوره و نمیخوام زیاد استرسشو داشته باشم....درسای کنکورم خوب داره پیش میره...ام ن ب قوت پارسال.....

بعضی وقتا دوس دارم یجووری تلافی کنم...ی انتقام توپ....یجوری ک جیگرم خنک ش...اخه خیلی وقته سوخته....ینی میشه؟زمین گرده...کاش میتونسم ازش انتقام بگیرم.....ای کاش....

دوس دارم دوباره اون پاهای خستت دنبالم را بیانو

دوس دارم دوباره تو واسه من بخونی منم بخونم با پیانو

هووو

خیلی حال میده باهاش بخونی....

راسی فردا راهی قمم....کاش وقت بشه بریم حرم....الان ک من واقعا ب این چیزا احتیاج دارم اصن جور نمشه


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:25 | نویسنده : ناردونه |

:flirtyeyess:سلللللللللللللللام.....:flirtyeyess:

چن وختی بود حال نوشتن نداشتم...فردا میخوام برم ثبت نام کنکور....دارم میخونم....هم درسای دانشگاه و درسای کنکورم دارم پیش میرم اما بدون تست....تست بماند بعد از عید....کاش میدونستم ک حتما قبول میشم یا ن....

قرار بود این ترم فلسفه بر ندارم ....ولی روان تحولیم نمیدونم چجوریه؟!!!!!

با سیم سیم اشتی کردم...کلا ادم کینه ای نیسم...و این خیلی بده ب نظر خودم...

قشنگ یسال ب .....رفت...حالا دوباره منتظر تابستونم....خخخخخ

کاش یکم پول داشتم...کاش یکاری بود ک میتونسم ی درامد کوچولو داشته باشم....دوس ندارم بیرون کار کنم....یجورایی غرورم نمیذاره و پدر هم اجازه نمیده....دوس داشتم قالی ببافم...البته الان ک کلا وقت نمیشه چون یسری کلاس داره و لوازمشم ک گرونه...دیگ اینم میره بعد درسا...کلا اینک بتونی پول دربیاری خیلی شیرینه....ی تابلو کوچیک و خوشگل ک زودم تموم ش....

هرشب میرم تو پست امیر دعا میکنم...اصن ی ارامشی میده ب ادم خیلی خوبه....کاش اونم یروزی موفق ش....

راسی میخواسم یکاری کنم....هدیه های ارمی ک باباشم خیلی داشت میسوخت اونجاش بخاطر این اشقالایی ک هیچ وقتم استفاده نکردم...اصن بذار تو کفش بمونن مگ اون کادو های منو پس داد؟فوقش سوزوندتشونب درک...ب جهنممممم....من حیفم میاد البته این کارو کنم....میخوام بپیچمشون برای جشن عاطفه ها حداقل یکی استفاده کنه.....فکر خوبیه ن؟

اصلا دوس ندارم بهش فکر کنم ...خیلی کمرنگ شده ....بیخیال

ولی چقد روزا تند میگذره هاااااا....چشم بهم بزنی عیده....اخ جوووون اصن عیدو فقطووو فقط بخاطر خریداش دوس دارم تا همون لحظه سال تحویل ....ایشالا کی بریم خرید...واقعا ب ی خرید سر تا پایی نیاز دارم...لباسام  دیگ خیلی تکراری شدن....امسال فقط رنگای شاد و روشن

اااااا راسی امیر ی اهنگ گذاشته بود تو پیجش ریتم اروم خیلی ارامبخش بوددددددد...چرا این اینجوری میکنه من اون اهنگو میخوااااااااااااااااام♂♥♀قالب های عاشـ . ـقونه جوجو و شوشو♂♥♀ ....

دیگ همین دیگ...فهلاااااااااااااااااااااااااا


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:24 | نویسنده : ناردونه |

 

+این پست طولانی فقط و فقط یکی از  فانتزی هایم است...

 

گاهی اوقات دلم میخواهد دختری باشم هندو...لباس هندی پوشیده...و هر هفته شیرینی درست کنم

و در بازار بفروشم....شاید هم یک دختر هندویه پولدار بودم...

دختری که از صبح تا شب میان ساز و آواز بود...رقصید و رقصید...کمرش را...بدنش را لرزاند...

شاید رنگ پوستم هم فرق میکرد...سبزه بودم...

دختری هندی....با موهای بلند...پوستی سبزه...در میان ساز و آواز...با خالی سرخ بر پیشانی...

گاهی دلم میخواهد دختری باشم در میان جنگل های آمازون...

دختری با پوسته برنزه و لباس های کتان سبز رنگ...موهایی کوتاه...دختری که از درخت ها بالا میرود..

اتاقش روی یک خانه ی درختی ست...شاید یک حیوان هم داشتم...چیزی مثل یک موش...

یا که مثلا فکر میکنم ممکن بود من دختری بودم با چشمان بادمی...موهای سیاه و لخت...

شاید اتاقم در یک فضایه یک متری جایی در یک آپارتمان از هزاران هزار آپارتمان هنگ کنگ...

با چهره ای خسته و خموده...لپ تاپی در دست...شاید سوشی غذای مورد علاقه اش باشد...

یا ممکن بود دختری باشم با پوستی مثل کره...خیلی ظریف...خیلی خیلی سفید...دختری که

شاید به ستوه آمده باشد از سرمای مسکو...دختری با کلاه و پالتو و چکمه خز داره قهوه ای رنگ...

که بعد از یک طوفان و بوران به خانه می آید...لباس هایش را عوض میکند...و با فنجان قهوه ای

کنا ر شومینه خود را گرم میکند...و به سراغ پیانوی سفید رنگش میرود و مینوازد...و مینوازد...

شاید هم دختری بودم که از گرسنگی به دنبال یک حشره بود برای خوردن...دختری با موهای کوتاه

و  فر و پوستی خیلی تیره...دختری که از لاغری استخوانهایش مشخص اند به راحتی...

دختری در میان دخترکان برهنه ی تانزانیا...شاید هم سومالی...

شاید هم دختری بودم در میان دیسکوهایه ایتالیا...در شهر رم...

دختری با لباسی که به نیم متر هم نمیرسد و میخورد از مشروبی که

میخواهد قلب سردش را گرم کند...

شاید هم دلم میخواست دختری بودم با قدی بلند که از کفش هایش به امانت گرفته است...

با چهره ای زیبا و زیبایی نفس گیر و اساطیری...موهایی همانند یک آبشار...

که دست در دست پسری با قدی بلند و دماغی استخوانی و لبهایی گوشتی...

قدم میزند در کنار رودخانه سن...

شاید هم دختری بودم که الان داشت اسکی هایش را آمده میکرد که تعطیلات عیدش را در کوه های

راکی شاید هم لوگان بگذراند...

شاید هم دختری بودم که به محض بیدار شدن باید میرفت و آماده میکرد میز صبحانه ی خانواده ای

در آیالت ویرجینا که شده بود کوزت آنها...

...که دیگر خسته شده بود از این شغلش

...شاید هم شانس با من یار نبود و دختری بودم در میان زنان عرب...عربستانی

...با پوستی سبزه و نقابی بر صورت

...دختری که حق نداشت کنار دیوار بخوابد

...دختری که هر شب با آرزوی تجربه ی رانندگی به خواب میرفت

...دختری که پدرش شاید پنج زن اختیار کرده بود

شاید هم دختری بودم که در کمدش پنج عدد تفنگ داشت....دختری که در دوئل قهرمان شده بود

...و عاشق کلت برتایه خوش دستش است

دختری با کفش های چرم که در پشتش چرخ دنده مانند های تیزی جا گرفته و جلیقه ای چرم و کلاهی

...لبه دار بر سر دارد

...دختری با موهای نسکافه ای که همیشه جمع میکند موهای لختش را زیر کلاه

...دختری از یک قبیله ی اصیل تگزاسی

...یا مثلا دختری بودم که کوچ میکرد...دختری با لباس های رنگارنگ

...دختری با موهای بلند و لخت و چشمانی که به آتش میکشانند هر بیننده ای را

...دختری با رنگ موهای عجیب و غریب،بنفش...شاید هم قرمز

دختری که هرشب قبیله ی کولی اش از او میخواهند در کنار اتش به گردش دربیاورد آرشه ی

...ویولونش را...روی سنگی مینشیند..رو به رویه آتش

...دختر مینوازد....شعله های آتش میرقصند...نور نارنجی بر چشمان بسته اش افتاده است

...و قبیله هماهنگ با نوای ویولن به پیچ و تاب می آورند بدنشان را


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:22 | نویسنده : ناردونه |

بهشت خدا چ شکلیه؟

من هر جور حساب میکنم نمیتونم اون زندگی رویایی رو داشته باشم مگر اون دنیا

زندگی رویایی یعنی واقعا رویاییییییی.....ینی ی سیاره کوچیک با گلای ابی و موجودات کوچولوی بنفش و مهربون....هر روز ی ماجرای شگفت انگیز....اونجا ی زندگی بی دغدغه....ن غصه وجود داشت ن درد ن دعوا ن کنکور....

یا ی جنگل بزرگ با حیوونای خوشگلی ک حرف میزدن.....هر روز با هم اواز میخوندیمو میرقصیدیم...پر از میوه های خوشمزه و رنگی رنگی....ی دریاچه خوشگل ابیم اون وسط ک هر وقت دلت خواست اب تنی کنی....

یا ی جزیره....جزیره اسرار امیزی ساحل ابییی با شنای سفید....اونجا تنهای تنها....فقط فرشته های کوشولو و بامزه....دوستی با دلفینا...پرنده های رنگی رنگی....ی کلبه ی چوبی و باصفا بالای ی درخت....

یا ی دشت وسیع پر از گل....ازین دشتایی ک تا نیگا میکنی سبزستو گل....با چنتا دختر(حوریا)از صب تا شب گل میچیدیمو واسه خودمون تاج و دستبند میساختیم....با موهای بلند میدوییدیمو میخندیدیم.....

هیچ غصه ای وجود نداشت.....شباش دور اتیش کباب میساختیمو زیر نور ماه میخوابیدیم....

خدا یجور دیگ بهشتو توصیف کرده ....اینام بهشتای منن...البته خودش گفته هر چی بخوااااای بهت میدم.....

دوس دارم ی پیست بزرگگگگم بود با فرشته ها رالی سرعت نور ....اینم خوبه

این دنیای فانی...دنیایی ک هر چقدرم خوشبخت باشی باز ی جای کار میلنگه....دنیایی ک فقط باید بدویی ک ایا ب خواستت برسی یا نرسی....

دنیایی ک باید از بعضی ادماش بترسی انگار ک شیطان باهاشون عجین شده....باید از روح خبیث بعضی ادما بترسی.....تقصیر اونام نیست دنیا باشون این کارو کرده.....ی جمله از امام علی همیشه ارومم میکنه ک میگ این دنیا فقط ی خوابه هر کسی باورش کنه ضرر کرده.....

البته خب نمیشه بیخیالشم شد....باید زندگی کرد ....باید جنگید....بهشت را ب بها دهند ن ب بهانه.....حالا من تصمیم گرفتم ادم خوبی باشم....ب همشون قول دادم....حداقلش ب کسی ازار نرسونم.....

ی ایه تو یکی از وبا خوندم تا حالا بهش دقیق نشده بودم

فَإِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً 

إِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً

 

 

به يقين با (هر) سختى آسانى است

(آرى) مسلما با (هر) سختى آسانى است.

(سوره انشراح آیات 5- 6 )

این قول خداوند است و چه کسی راستگو تر از الله

ولی باز هم برای خاطر َجمع بودن من و تو

دوبار تکرار کرده که ته دلمون ،  قرص قرص باشه

.

.

.

بعد هر سختی اسونیه....خدا راستگوترینهَ


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:20 | نویسنده : ناردونه |

 

با قران استخاره گرفتم....بسیااار خوب درومد.....ولی روزا داره تند تند میگذره.....

دوستای مهربونم میشه لطفا اضطراری نظرتونو بخوام؟؟؟؟بنظرتون بخونم؟؟؟نخونم؟؟چیکا کنم؟؟؟؟؟؟؟

فلسفه ی مسخره ای دارم....میخوام امسال کنکور بدم...برای بار سوم....همون تا س نشه بازی نشه....بعد بزنم شهرای دور...شهرای قشنگ....یعنی یجورایی برم دنبال تجربه های جدید....میدونم خیلی خیالی فکر میکنم....ولی نظراتونو میخوام بدونم ...اخه نمیخوام ی بعدی تصمیم گیری کنم....

راهنمایی لطفااااااااااااااااااااااااااااااا.....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:19 | نویسنده : ناردونه |

فردا درس بی درس...صب اول باید برم بانک...برای اولین بار تهناییییییی....خدایا خودت کمک کن....هههه

بعدم ی چنتایی خرید دارم ...کاش دوست باهام بیاد اخه تهنایی سخته...

عصرم ک خونه عمه روضه ...دوس نداشتم برم ولی میرم ...نمیدونم برم یا نرم؟بد شانسی ینی تو خانواده بابات هیییییچکس همسنت نباشه 

چهارشنبه هم قم پنج شنبه هم تهران چهار شنبه بازم قم....

بله بله چقد درس میخونم خسته مینباشم


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:18 | نویسنده : ناردونه |

دیشب موقع خواب وسط حرف زدن با خدا بدجور بغض گلومو گرفت...انگار یکی ب گلوم چنگ میزد...یجورایی یاد شکستام افتادم...

بهش گفتم باشه دوسم نداشته باش...ولی من دوست دارم...میدونم خیلی گناه کردم ولی توبه کردمممم بهت گفتم دیگ این ارام اون ارام نیست...باشه دوسم نداشته باش...دعاهامو مستجاب نکن...اما من با تک تک ذرات وجودم میپرستمت...اما با اینک باهام قهری بازم هوامو داری ...

ی دل سیر گریه کردم...سبک شدم...

شاید اینم همون معجزه هه بود ک تو دلم غوغا کردی..


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:17 | نویسنده : ناردونه |

متنفرم ازت تنبلی...

متنفرم از تنبلی ...ای خدا امروزم هیچی ب هیچی...فقط توی اپارات اهنگای امیرو دان کردم...

وقتی صبحتو با فیزی..ک شروع کنی کل روزت گند میشه...این ی قانون ثابت شدس...البته برای من.


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:15 | نویسنده : ناردونه |

نماز بی حال...

نمیدونم چرا تو نمازام دیگ احساس نزدیکی با خدا نمیکنم

شاید چون ازش ناامید شدم....

نکنه اونم از من ناامید شده؟؟؟؟؟

دلم بغض سر سجاده میخواد...خدایا ازت سلامتی میخوام...سلامتی مامانو....هیچوقت اونو ازم نگیر...

چرا نمیتونم زیستو بیشتر از 50 بزنم اه


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:15 | نویسنده : ناردونه |

 

عنوان ندارد...

روز نسبتا خوبی بود...رفتن ب بانک هم برای بار اول بد نبود هرچند یکم خنگ بازی درووردم...دیییگ لنزم گفت باید بدون لنز باشی تا معاینت کنم...دیگ رفت برای فردا...طفلکی برادرش چن روز پیش مرد تو کارخونه و اون همه هوش و تحصیل حیف شد....ب دوستم میگم چ درامدی داره برای ی شماره چشم 13تومن میگیره حالا سود بقیه چیزاش ب کنار...خوش بحالش واقعا با همچین شغلی...یروزی بینایی سنجی یکی از فانتزیام بود و دیدم نمیشه...هه

اخرم رفتیم خرازی ک رژ بخرم ولی نمیدونم چرا چشم همرام نبود و من ارغوانی میخواستم اینک صورتیه گچیه...بیخی ترکیبی با جیگری ی رنگ خاص میشه...حالا دوستم اون وسط وحشتناککککک سوتی داد...میگ اینا چیهههه؟حالا فروشنده هم سرخ سفید میشه منم خودمو ب اون را میزنم ...حالا چ اصراریم....میگ اینا بده خب بیچاره چی بگ دوستمم ک تازه دوزاریش افتاده هههه کلی خندیدیم شاید بخاطر این هل شدم رنگ رژمو ندیدم خخخخ....اخه خرازی ازین چیزا میاره؟؟؟؟

بعدم دیدیم زیادی خیابونو رفتیمو اومدیم رفتیم پارک و ی بستنی خودمونو مهمون کردیم...

عصرم ک خونه عمه روضه...بد نبود...حالا کل روزو درگیر درگیریه بهنوشو امیرم...خیلی امیرو دوس دارم خیلی اقاس برعکس بعضی زیر زمینیای دیگ ب ارزشی توهین نمیکنه ...یعنی حال میکردم جوابای کوبنده میداد...

بدجور منتظر البومشم کاش همرو باهم میداد...سر نمازام همیشه یادش هستم و از خدا موفق شدنشو میخوام....

.

.

.

باز اونطوری شدم ک یچیزی میخوام اما نمیدونم چیه ازین حس متنفررررم....ی سوال راستی؟چرا باید تنها باشم؟واقعا خسته شدم مخصوصا با بعضی زخم زبونا و کنایه ها....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:14 | نویسنده : ناردونه |

 

روز اول هفته با ورزش شروع شد...

 روز اول هفته رو با ورزش شروع کردم...چقد خوبه ک ب خودت تکیه کنی و کاری ب بقیه نداشته باشی...تجربه بهم نشون داده هرچیزی بار اولش یکم ترسناکه...اونم ترس علکی...

خیلی خوب بود ولی بعضی حرکاتش گیجم میکرد ولی فک کنم کم کم رابیفتم...برگشتن هم ی کارت دعوت بهم دادن برا دوشنبه نمیدونم چیه اما اونم میرم چ دوست بیاد چ نیاد...

خریدای عید امسالو خیییلی دوست داشتم...اصن خیلی اسون بود ...چهارشنبه رفتیم قم و فردا صبحش تهران...تا غروب تقریبا خریدا تموم شد...شلوار و کیف و کفش وتونیک...ی پیرهن عروسکی خریدم ک خیییلی نازه قرمز خال خالی زرد پفی...شلوار هم ک اولین ک پرو کردم رو انتخاب کردم ب طرز باور نکردنی ...کلا لباساش خوشمل بودن ...فقط مانتو نخریدم ...چون هم دارم هم بهانه ای باشد برای دوباره امدن...غروب هم بطور از پیش تعیین نشده تصمیم گرفتیم بریم ری زیارت شاه عبدالعظیم...خیلی خوب بود و چسبید واقعا...چون پنج شنبه بود ی بسته شکلات گرفتم و خیر کردم و لبخند بچه های کوچیک واقعا بهم انرژی داد و تصویرش از ذهنم پاک نمیشه...موقع برگشتم ک خیلی خسته بودیم ووووو....چ باد وحشتناکیم میومددددد...

دیروزم بد حالم بد بودش و کلی درد کشیدم ولی خب باز خدارو شکر ک ب پریروز نیفتادش...

چن روزه دارم ب خودم فشار میارم ک ب اون پست فطرت فکر نکنم و خودم خودمو بازی میدم و یجورای موفق هم بودم...پارسال این موقع لباسای هرکودوممون ب سلیقه ی اون یکی بود ...چقد زندگی فرق میکرد ..چقد ارزوهام فرق میکرد...میتونم بگم 180 درجه فرق کرده...یادم نمیاد از زندگی راضی بودم یا ن اما الان میفهمم سرنوشت مطابق میل ما رفتار نمیکنه...چن روز دیگ مونده ب سال جدید...میخوام ی ارام جدید بسازم...میخوام زندگی رو ساده تر بگیرم کسی چ میدونه اسفند سال دیگ من چطوریم چ ها شده ب چ ها رسیدم...ولی میگذره خیلی تندم میگذره...

فقط ب خدا توکل میکنم خودمو ب خودش سپردم ...میدونم امسال پخته تر شدم...خیلی چیزا برام تجربه شد...تجربه هایی ک بهاش سنگین بود...خیلی سنگین...اما بازم سعی میکنم ب عقب نگاه نکنم...میخوام از لحظه لحظه زدگی لذت ببرم ...کارو ورزش و درس و...

راستی اهنگ جدید امیر اومد...دستامو ول نکن ک تعادل ندارمممممم....فک کنم هر کی پا ب پاش اومده باشه میتونه تک تک جمله هاشو حس کنه....حس و حال اون موقعی ک اینارو نوشته رو حس میکنم...

بنظرم برم یکمی درس بخونم با اینک خیلی خستم ولی من هدفای گنده ای دارم 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:12 | نویسنده : ناردونه |

 

3.75 اخه؟؟؟؟؟؟؟

امروز رفتم لنزو گرفتم...معاینه هم کرد...شماره چشمم شده 3.75

گفت ارثیه ولی تو فامیل هیشکی عینکی نیست

حالا الان ک گذاشتم انگار دنیا یشکل دیکس مثل وقتی ک برای اولین بار عینک گذاشتم...لنز.75 پایینتر میذاشتم....حالا چجوری ب مامان بگم باز

الانم منتظریم برادر از اردو بیاد ک راه بیفتیم...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:11 | نویسنده : ناردونه |

علکی...

آآآآخخخخخخخخخ تمام بدنم درد میکنهههه....اثرات گرم نکردنه....خوبه بذار ی شوک وارد بشه ب این عضله ها بیدار بشن ههههه....فردام ک از صبح درگیرم تاا غروب و فک نکنم دیگ رمقی بمونه برای درس....

این روزا یچیزایی از خدا میخوام ...از ته دل ....دیگ غصه نمیخورم بخاطرش فقط ازش میخوام...

فردا نیم ساعت زودتر راه میفتم یکم پیاده روی کنم...

شام سیرابی داریم خخخخخ...چیز دیگ ای ندارم بنویسم روزمرگیه دیگ....

ب امید روزی ک اینجا پر بشه از خاطره های عشقولی....

عشقولی؟؟؟؟کجایی بیا دیگگگگگگگگگگگگگگگگگگ ....

دوباره عید شد و صورت ما پر جوش اه....

راسی اسم پسر ایندم اردلانه...اسم دخترمم اوین...اسم سومیو هنوز انتخاب نکردم...میخوام ی خانواده شلوغ پلوغ بسازم ههههه شاید در اینده نظرم عوض شد....

ای خدا تو چقد خوبیییی....داری بهمون میخندی؟میدونم این زندگی ی شوخیه...یعنی عاشقتمااااا....

من اینجام ...اتاق گرم و خفه...تقریبا ساکته چون داداش خوابه...بوی سرابی میاد...مینا رفته بالای کمد...مامانم داره کندی کراشششش بازی میکنه...منم اینجا دارم چرت و پرت مینویسم....

بذار یکم تست شیمی بزنم...چطوره؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:10 | نویسنده : ناردونه |

بعضی وختا...

بعضی وقتا عجیب دلت هوای یه نفرو می کنه...!!!

ادم بعضی وقتا دوس داره دل یه نفر واسش تنگ بشه

یکی بهش گیر بده بگه: اینجا نرو

اونجا نرو

زود برو خونه!

رسیدی اٍس بده!

چرا گوشیتو دیر جواب دادی؟؟؟

داری به کی اس ام اس میدی؟؟

موهاتو خوب خشک کن سرما نخوری!!!

شبا زودتر بخواب!!

از ته دلت دوس داری یکی منتتو بکشه

منت یکیو بکشی

دلت واسه یه نفر تنگ بشه

با صدای یه نفر آروم شی

باهاش قهر کنی

باهات قهر کنه

واسش گریه کنی

واست گریه کنه

شبا بدون "شب بخیر" گفتناش خوابت نبره

بدونی از ته دلش نگرانته

بدونی دنیاشی بدونی دوستت داره

بدونی نباشی میمیره

بعضی وقتا عجیب دلت هوای یه نفرو می کنه...!!!


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:9 | نویسنده : ناردونه |

حسابی سرم شلوغ بوده این چن روز...ورزش هم عالی بود و تمرکزم داره میره بالا...مربی هم خیلی گله...حالا مامان میگ چیچیو میخوای اب کنی البته راستم میگ ولی ورزش ک فقط برای لاغری نیست برای سلامتی ...اونجا همه با هم اشنان و کسیرو نمیشناسم...و این خوبه و ورزش کردن با غریبه هارو ترجیح میدم...

امروز ی استاد فوق العاده داشتیم ...استادی ک یچیزایی حالیش باشه خیلی کمه اونم تو این دانشگاه کوفتی...کاش بیشتر از دوجلسه بود...

شاید دوهفته تعطیلات رو نریم مسافرت...اشکال نداره میشینم انقد میخونم ک ازین پیام گور خلاص شم...

این روزا حتی ب اسم دندونپزشک هم الرژی پیدا کردم...وقتی بهش فکر میکنم ی حس بد حسادت شدید درونمو میگیره....ولی خب کسی ک نمیخوادت نمیخوادت زور ک نیس...اونم منو نخواست درسته نخواست و اون عشق اتشین اون گریه هاش حرفاش رویاهایی ک برام ساخت عکس هایی ک ازم گرفت ....اگ  منو نمیخواست حق نداشت بهم دست بزنه...پوچ کردن تلاشام و خونه نشین کردن من...

خداجون میدونم اینم ی حکمت بوده...این روزای اخر...این سال نحس...منی ک توی خودم شکستم...ب گذشته ک نگاه میکنم میگم وووووووو چقد تو سر سخت و پوست کلفتی دختررررررررررر...چقددددد اخههههههههههه....هرکی جای تو بود از پا درمیومد...ولی جنگیدم...همه غصه هامو ریختم توی دل بیچارم تا کسی ناراحت نشه از ناراحتیم...روزا خودمو زدم ب بیخیالی شبا بالشم خیس شد از گریه....

بنظرم اینده روشنه....یعنیییی امید ب ایندس ک منو سر پا نگه داشته....

میخوام همه این خاطره هارو توی همین سال 93چال کنم...دوس ندارم بامن ب سال جدید بیان....

ولی میدونم ک هیچوقت نمیبخشمش....حتی اگ سنگینیش روی دلم بمونه...ن خودشو ن باباشو...حالم از سادگیم بهم میخوره...یجورایی منتظر تقاص پس دادنشونم....

اه دوباره حالم خراب شد...هی میگم بهش فکر نکنم...اما نوشتن این حرفا لازم بودش...

دلم واقعا ی مسافرت میخواست...کاش میشد برم حرم امام رضا و ی دل سیر گریه کنم...یا برم لب دریا و خیره بشم ب غروب نارنجی....دلم میخواد اما مثل همیشه همه مخالفن...بدرک اصن بازم مثل همیشه میچپم تو همین چار دیواری و میخونم...برای رسیدن ب هر هدفی باید تلاش کرد....هه

کاش این روزگار روی خوششو هم بهمون نشون بده....

ولی خدا جونم بازم شکررت...دلمو میذارم جای اونایی ک الان داغ دارن...بیچاره دختر خاله ...بیچاره بچش...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:7 | نویسنده : ناردونه |

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی... با چون منی به غیر محبّت روا نبود..

امروزم با ورزش شروع شد...بعدشم اومدم خونه بقیه انرژیارو خالی کردم....کلا این اهنگ زندگی رو دوست دارم سیروان خیلی بهم انرژی میده و گوش دادنشو روزی صدبار بهتون پیشنهاد میکنم....ظهرم خیلی دیه خسته بودم و خوابم برد ودرس بی درس و این باعث شده تا الانم استرس داشته باشم....

عصری هم همراه مامان بدنبال روسری....

ای خدا نمیدونم چی بخرمممم ساتن یا ازین نخیااا...چ کنم؟؟؟؟

اه تو راه مامان اون گوهو دیدم...چقد زشتم هست میمون ...بیخی

راسی دوستم و شویش را هم دیدم...چ شوهر کوچولوموچولویی...خیلی براش خوشحال شدم ویکم هم حسودم شد یکم ک چ عرض کنم....

سال عروس...خیلی دوس دارم امسال عروس بشم....یعنی خسته شدم از تهنایی ...دلم ی همراه میخواد...ی حس تازه...

دلم میخواد کنکورمو عالی بدم...و همین طور امتحانامو...تابستونو ک میخوام بترکونم....ورزش ک پای برجاست تا همیشهههههههههه...

کلاس خیاطی و مینا کاری....اگرم وقت شد ارایشگری و خطاطی....پاییز هم بطور خوش بینانه میریم دانشگاه یا همین پ ن کوفتی+کارای متفرقه...برنامه ای برای زمستونش ندارم اخه بنظرم خیلی دورهههه....

بهرحال کاش ی سال خوشگل باشه ی سالی پر از سلامتی و شادی....کاش سالی باشه ک بتونم ب هدفای زندگیم برسم...

خیلی خوشبینم و امیدوار...بهر این زندگی منه و فقط یباره...نمیذارم روزگار منو از پا دربیاره...

خداجون فقط ب خودت توکل کردم...میدونی ک؟؟؟؟؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:2 | نویسنده : ناردونه |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مهر پزشک