چن روزی حال نوشتن نداشتم یعنی کلاااا حال نداشتم...

دوباره رفتم تو فاز غم...خدا وکیلی این ک میگن شاد باش غصه نخور مگ دست خود ادمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عجبا...

درسارو دوره کردم...ایشالا از شنبه میرم واسه زدن تست ازمونا...خدایا کمکم کن اگ امسال قبول نشم واقعا داغون میشم...خیلی خسته شدم دییییگ....تنها هدف زندگیم شده همین...اخه وقتی میبینم اونایی ک یک هزار منم تلاش نکردن الان جاشون خیلی بهتره میرم تو فاز حسادت و خودخوری...چ سادیسم بدیه...

سیزده بدر امسال....باغ چندشولی پسر عمو...اینم شد روز طبیعت؟!دوس داشتم میرفتیم دشتی صحرایی ...تو ی فضای باز...سبزه هم گره زدم ب سه نیت ک یکیش سلامتی بود...

ب سال 94 حس خوبی دارم یععععنی چاره ای جز این ندارممممم...

ورزش هم نرفتم دیگ اخه وقتم کمه واقعا ایشالا از بعد امتحانا...

شبا انقد فکرتو سرم میچرخه ک خوابم نمیبره...همش نقشه قتل ادمارو میکشم...فک کنم قاتل خوبی بشم...خاطره ها میاد جلو چشم ...دارم روانی میشم دیگ....کاش یکی بود ک میشد باهاش حرف زد....درحال حاضر ک هیچچچکس قابل اعتماد نیست...

اینستا رو هم پاکیدم...واقعا معتادش شدم...تو ترکم...

کاش روزای خوشگلم از راه برسن...یعنی تا اخر میخواد همینطوری باشه؟دلم برای ذوق کردن تنگ شده...

امروز رفتم تو حیاط...خیلی خوشگل شده...جمعه حتما حتما حتما درخت بیدو میخرم...کاش خودم اونقدر پول داشتم میتونسم باغچه رو پر از گل و درخت کنم...درختارو اب دادم حسااااابی....این همه این ادمای احمق اب میریزن درودیوار و ماشینشونو بشورن اونوخت درختای من تشنه باشن؟؟؟؟هه...درخت شکوفه ای هم پر از هلو های کوچولو کوچولو شده...اوخی...همشون جیگرای منن...

خونه اینده من حتما حتما باید ی باغچه ی بزرگگگگ داشته باشه...

اهای اقاهه میگم پاشو بیا دیگ من خلی تهنام...

زندگی رفته رو دور تند...دوباره برنامرو کامل نکردم

هیییی خدا از دست خودمچیکا کنم؟؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:39 | نویسنده : ناردونه |

امروز کلاس فیزیولوژی بود...ولی استاد نیومد و ما هم تا ظهر تو دانشگاه ول چرخیدیم...ب قول دوست جان اگ قرار بود کسی مارو ببینه و بپسنده دیگ دیدن همه...

وای خدا این پسره ی چندش رو مخه یعنی همش معذبم توی کلاس...شانس ک نداریم چی میشد ی پسر خوشگل خوشتیپ باشخصیت پولدار بود بجای این چلغوزک....

نگاه "بعضی ها"روی مخ است...کلی تلاش میکنم ک ب چیزی فکر نکنم...از چشم تو چشم شدن ب شدت متنفرم...

یا ازینک احساس کنم یکی منو زیر نظر گرفته...ای باباااااااااا از احساسی ک اخرش هیچی نداره هم متنفرم...فکر کنم برای داشتن این احساس ها خیلی بزرگ شدم...

امروز با دوست جان کلی درمورد معیار های ازدواج صحبت کردیم...این حرفا کمی منو هوایی میکند...دوست میگفت برای داییش دنبال زن میگردند...ممممممممم سعی میکنم ب اینیکی هم زیاد فکر نکنم....البته دیدمش خوووووب بودا ولی تجربه نشان داده ب چیزی زیاد فکر نکن ک تو برجکتم نخوره....

خیلی بده ک احساس کنی تو این سن خواهان نداری...شایدم مامی چیزی نمیگ...

ولی معیارم بدجوری اقتصادی شده...یعنی تو این دورزمونه همه چی خلاصه شده تو پول...هرکی پول داره بهترین زندگی هرکیم ک پول نداره باید مثل خر جون بکنه واسه دوزار پول...

عصری قرار شد بریم خونه عمه مامان...همون عمه ی مهربوووون و دوست داشتنی....یجورایی عیادت بود...الزایمر شدید گرفته یعنی حافظه ی یک دقیقه ای...نگاهش خیلی سرد و بی احساس شده....اولش از کاراش میخندیدیم ولی بعدش کلی ناراحت شدم...خیلی سخته واقعا...بعد ی عمر زحمت و بدبختی حالام ک اینجوری...

فردا چنتا مجله جدول میخرم...

بعدشم میرم موهامو بسازم...

پول ندارممممممم....

درس نخوندممممممممممممممم.....

وااااااااااااااااااااااای...

چیکارررر کنم خداجون خودت کمکم کن


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:38 | نویسنده : ناردونه |

امروز کلاس بدک نبود اما مثل همیشه خشک و خلوت...هوا هم خلی گرم شده...

میخوام یچیزایی بنویسم ک یادم بمونه ک حتما حتما باید انجامشون بدم بعد درسا:

یعنی حتما باید انجامشون بدم...اول ورزش صدرصد...ایروبیک یا زومبا...

خرید ی دفتر نقاشی بزرگ و ی بسته مداد رنگی...

کلاس خیاطی....کلاس مینا کاری...کلاس ارایشگری...این س تارو خیلی دوس دارم یاد بگیرم...

خرید کتاب پشنگ سنتور و تمرین سنتور....

خوندن کتاب کشکول و کتابای تفسیر و کتابهای دیگ...

حفظ شعرایی ک دوست دارم...

یعنی وقت میکنم این کارهارو انجام بدم؟؟؟؟!!!!!تازه میخوام زبانمم قوی کنم....

3ماه وقت دارم...ممممم یعنی اگر قبول شم 3ماه وقت دارم اگر قبول نشم ک کلی سال وقت دارم خخخخخ....

خدا من زیستو جوییدم شیمیو جوییدم دینیو قورت دادم یعنی اینا نقطه های بالای 80 درصدمه...ای کاش معدلم بالا بود چون بخاطر همین رتبم کلی بد میشه....هوووووووووووووووووووف کاش میدونستم اخرش چی میشهههههههههههههههههههههههههههههههههه....

چیکارکنم کاش یکی بود میکفت چیکا کنم چیکا نکنم...کاش کلی پول داشتمممم....هوووووووم.....

بیخی...دیگ ولی اینارو باید انجام بدم خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:37 | نویسنده : ناردونه |

بعد مدتها سیم سیم جان امد پیشم....بعضی وقتا چ زود ادم های اطرافمان را فراموش میکنیم....خیلی دلم براش تنگیده بود اما متوجه نبودم....

منو او 

سالهای کودکیمان را باهم گذرانده ایم...شیطنت ها...بازی ها...

برای ناهار دعوتش کردم اما طبق معمول تا 1 خواب بودند و عصر اومد....کلی خندیدیم....

سنتور خاک گرفته را برداشتیم و اهنگ های قدیمی را زدیم....برای او هم خیلی دلتنگ بودم اما یادم نبود....چرا؟

چقدر دوس دارم دوباره شروع کنم...

موسیقی روح ادمو تازه میکنه....وقتی ک نتارو میخونی و جاشو روی سیم های سنتور پیدا میکنی اصن ازین دنیا جدا میشی....

استاد میگفت ساز انرژی داره....بستگی ب خودت داره ک مثبت باشه یا منفی...

دلم برای استاد هم تنگ شده....

واقعا نمیدونم چی میخوام...کاش یکی بود باهاش حرف میزدم....یکی بود ک با من میموند....تا اخر دنیا....چ حس خوبیه ....یکی ک همرنگ احساساتم بود...هر چی میگفتم میگفت اره منم....

من ی دیوونه روانی هستم ک توی این دنیا معلقه....

خدا میشه دعاهامو براورده کنی؟؟؟؟؟؟بذار بدونم برات مهمم....

 

اااااااااااااااااااااه ازین ادبیات درهم و قاطی پاتی خسته شدم.....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:34 | نویسنده : ناردونه |

این همه خواهر تو دنیااا...

چرا نباید یکیش مال من باشه...

کاش ی قل داشتم...

چ حس خوبیه داشتن یکی ک عیننننن خودته....

کاش ی خاله همسن خودم داشتم...

یا ی عمه ی مهربون و جوون...

ی داداش بزرگتر...ی حامی...دیگ کسی جرات نداشت بهت چپ نیگا کنه...

وقتایی ک حوصلت سر میرفت باهاش میرفتی دور ور و برات بستنی شکلاتی میخرید...

کاشکی ی مرد تو زندگیم بود...یکی ک خاطر جمع بودی ب موندنش...

وجود خالصی ک بی هیچ ترسی براش  احساس خرج میکردی...

وجودی ک طاقت دیدن اشکاتو نداشت...

طاقت دلتنگیاتو نداشت...

کاش... 

کاش... 

کاشششششش...

چی میشد مادر بزرگم زنده بود؟؟؟؟؟

میشد اخرین نقطه وقتی دلت گرفته...وقتی تنهایی...وقتی هیچ جایی برای رفتن نیس...

دلم براش تنگ شده...

میدونم جاش خوبه...بهتر از اینجا....

.

.

.

.

کاش بودند...

دلم برایشان تنگ شده است...

خیلی تنگ....

ادمایی ک باید بودند اما نیستند...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:31 | نویسنده : ناردونه |

 

دلم یکی از بزرگراه های تهرانو میخواد....ی بارون تند...اهنگای امیر...تنهای تنها...برم ب مقصدی ک نمیدونم کجاست...ی ذهن خالی از همه چی....

دلم میخواد خدا ردپاشو بهم نشون بده...یجور معجزه واربهم یاداوری کنه ک دوسم داره...بهم بگه بخشیدمت ....اغوش خدارو میخوام و ی عالمه گریه...بهم بگ نترس خودم همه چیزو درست میکنم....از هیچکس نترس...

صدای بارون روی شیشه...صدای برف پاک کن ک تند تند بارونو پاک میکنه...انعکاس چراغ ماشینا ک افتاده روی زمین....ی بغض کهنه.... 

 

توی زندگی دنبال ی معجزم...خداجون مات و مبهوت دارم نگات میکنم...دیگ هیچی نمیگم...دوس دارم بدونم چی میشه اخر این زندگی...چ سرنوشت و قسمتی در انتظار منه...

پشت چراغ قرمز ...اهنگو زیاد تر میکنم...خیلی خوابم میاد...خستم...از همهمه ی ادما خستم....کاش ی پرنده بودم...ی کلاغ...ی گنجشک....

امشب هوا خیلی سرده...دلم برای گنجشکا میسوزه...

چراغ سبز شد...بارون شدید تر شده...بزور جادرو میتونم ببینم...دلم ی فنجون قهوه میخواد...

صدای پیام گوشیم..."کجایی عزیزم؟"

چ جمله ی ارام بخشی...حس میکنی یکی نگرانته...یکی منتظرته...

ترجیح میدم جواب ندم...

خدایا نمیخوام نا امید شم...نمیخوام ازتو ناامید شم...نگاهم ب دستاته...نمیخوام دلم ضخیم ش...نمیخوام پر از بغض ش...نمیخوام عقده جای عشق رو بگیره...

مسیرمو عوض میکنم ...یکی منتظرمه...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:30 | نویسنده : ناردونه |

روزها میگذرد و همچنان حیرانیم....دارم ب افکارم نظم میدم....همش دنبال ی ارده ی قویم اما اخرش یجا میلنگم و اسیر تنبلی میشم...امروز دانشگاه بعد نبود البته دانشگاه ک چ عرض کنم انقد خلوت بود ک...استادم نصف کلاسو پیچوند...هه...نمیدونم واقعا اینا حقوق چییییی میگیرن واقعا؟....کلاس تفسیر قران....دوس دارم درین  موارد یکی برام توضیح بده و حرفم زیاده...چیزایی ک تاحالا بهش فکر نکردی....خببب اینم جلسه اخر بود کل ترم دو جلسه چیزی ازش درنمیاد....

هوا خیلی سرد بود منم ک عاشق سوز و سرما هی دوست جان رو بحرف گرفتم ک یکم قدم بزنیم....

نمیدونم چرا کلید تو قفل نمیچرخید...منم گفتم یکم تهنا برم قدم بزنم و ب سرم  زد برم باشگاه....کلاس ایروبیک روزای زوج ساعت10....مرسی دوست خوبم ک بهم انگیزه میدی 

یکمم درسسسسس خوندم لامصب باید هییییی بخونی اه شاید هزار بار خونده باشم ولی تست ک میزنی انگار هیچی نخوندی....

کاش امسال قبول بشم نمیخوام این عقده بشه تو دلم....

ولی برای وقتیم ک قبول نشم برنامه دارم...کلاس مینا کاری..ارایشگری..خیاطی..سنتور..سیاقلم و...کلی میتونم وقتمو پر کنم...الانم میتونم اما دوس دارم یبار دیگ این شانس لعنتیو امتحان کنم....

برعکس من ک زیاد اهل درس نبودم داداش جان استعدادش خیلی زیاده و تو دوتا المپیاد اول شده...ب خودم قول دادم تا اونجا ک میتونم کمکش کنم و راهنمایی و حمایتش کنم...اخه برای من هیچکدوم ازینا نبود...

راستی کلاس کوهنوردیم دنبالشم...قبلنا ک باحال تر بودیم هر جمعه با خاله و دایی اینا میرفتیم کوه و خییییییییییلیم خوش میگذشت...دیگ حالا چ میشه کرد همه پیر شدن و دست و پا درد گرفتن....

اصن میگن بدی روزای خوب اینه ک تو اون لحظه نمیدونی اون روز خوبیه...بعده هاااا میفهمی....

و ی قول دیگ میخوام ب خودم بدم اینک دیگ وابسته دیگران نباشم....چرا باید همیشه یکی دنبالم باشه...اینجوری ادم خیلی عقب میفته و همش باید خودتو با دیگران تنظیم کنی....اینک اعتماد بنفس داشت باشم خودمو دوست داشته باشم ...

الان ی عکس دیدم دلم اتیش گرفت...عکس ی دست نحیف پایینش نوشته بود از "زندگی خود متنفرید در حالی ک برخی ادم ها شاید رویای داشتن زندگی شما رو داشته باشن"...خیلی روم تاثیر گذاشت..شایدم از خودم خجالت کشیدم...خداجونم شکرت بخاطر همه چی شکرت...میدونم توام دوسم داری و مواظبمی...میدونم نباید بهت بگم چرا...مثل همیشه همچیو سپردم دست خودت....بازم ارزوهامو ب تو میسپرم....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:29 | نویسنده : ناردونه |

 

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام وب خوشگلم....دلم برات تنگیدههه بود......این چن روز واقعا درگیر نت بودیم...اخه واقعا نت داغون بود...منم انقلابی بپا کردم واقعنا ادم کلی پول بده اخرشم همش قطع باشه...هیچی دیه از مخابرات نت گرفتیم هم کلی ارزون تر هم سرعتش ده برابر

چن روز اتفاق خاصی نیفتاد ولی این نت رایتل منو بیچاره کرده نصف روزو تو لاینو اینستا....خودم دیگ خسته شدم واقعا سوزوندن وقته....

درسارو هم کم و بیش دارم میخونم ...تست ک زدم غافلگیر شدم خیلی چیزا یادم رفتهههه....نمیدونم چی میشه...دوست داشتم مامایی رو....یا روان شناسی یا....نمیدونم....منک دارم میخونم دیگ حالا...

دوست قدیمی ی نفرو معرفی کردن....عکسشو دیدم بععععععععد نیست....ولی خب فک نکنم با هم جور دربیایم ...چون واقعا شغل سختی داره و منم ک ید همسر جان 24 اعت در دسترس باشن....البته دارم بهش پیام میدم با اینک نظرم منفیه یجور حس کنجکاوی...خخخخخ

فردا کلاسه....خخخ بعد سالها... هنر کردنننن...هیچی طبق معمول استرس و سر درگمیییییی.....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:28 | نویسنده : ناردونه |

 

ای دل بیتابم ....دلم گرفته..کلا از یجایی ک برمیگردیم دپرس میشم....هوای قم عالی بود....و بطور غافلگیرانه بارون خوشگلی بارید....و شب همگی یخ زدیم....اخه شوفاژ خراب بود....کلا خوب بود ولی وقت نشد بریم زیارت....هم خییییلییی شلوغ بود و هم خیلی خسته بودیم.....خونمون خیلی خوشگل شده خیلی دوسش دارم ...البته هنوزم کار داره....

و یخبر بد.....پای مینا زخم شده نمیدونم چرا ولی چوبش پر خون شده بود....اصن کلا مینا ب ما نمیاد...بهش عادت کردم...اونم یکم رام شده و کمتر میترسه....ولی واقعا دردسر داره یعنی هرجا میخوای بری اولین نکته میناس ک چیکارش کنیم....اینم ک وحشیییی عمرا بذاره بتادین براش بزنم....هووووف

الان وبلاگ دوستمو ک میخوندم نوشته هاش ب دلم نشست....یعنی میشه یجور دیگ ب زندگی نگاه کرد و چیزای بدو خوب دید....البته شاید ما اون چیز بدو بد میدونیم و خدا صلاح کارو بهترمیدونه....

یعنیااا ی اسوده خاطری میخوام....کاش میشد این تنشا ازم دور شن....ینی اینک ب فکر فردا نباشم ک باید چ کاراییو سر وقت انجام بدم....یروزم ک ب خودم استراحت میدم بیشتر بخوابم از عذاب وجدان تلف وقت اصن خواب ب دلم نمیشینه.....هی خدا جون.....میترسم بازم تلاشام ب ثمر نشینه ....ب اطرافیانم ک نگا میکنم ک انقد بیخیالن و حال میکنن با زندگی هدفام توی مغزم میچرخن...مامان ک همیشه میگ تو تلاش میکنی اما خودتم نمیدونی چی میخوای.....راس میگ واقعا.....بیخیال نمیخوام هدفامو زیر سوال ببرم....

زندگی جریان داره....هیچکس از فردا خبر نداره...هیشکی نمیدونه چی تو راهه....هیچکس غیر از خدا.....چیکار میتونم بکنم غیر ازین ک برم جلو و نذارم این جملرو تو اینده بگم اینک کاش وقتمو تلف نکرده بودم یا کاش بیشتر تلاش میکردم.....

اه لعنت ب دنیایی ک پیشرفت کردن فقط با درس خوندنه.....

فکردن ب اینده دیوونم میکنه....کلا خیلی تو کف ایندم ....البته زمان حال رو هم درکش میکنم....و همینطور گذشترو....از خدا ارامش خاطر میخوام....ارمش یعنی خوشبختی....

چقد خوابم میااااااااد.....اه حال ندارم مسواک بزنم.....ولی مجبورم چون من از دندون پزشکا ب شدت متنفففففففففففرمهه

فهلا...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:27 | نویسنده : ناردونه |

اسمون خسیس ....از صب ابری بود اما دریغ از ی چیکه بارون....

حال نداشتم برم کنکور ثبت نام کنم...کلا همه کارام دقیقه نودی هستش....این روزا بدجور بیپولم....یعنی وحشتناک.....چن ماهه پول توجیبی نگرفتم....کاش میشد ی درامدی داشته باشم.....دوس ندارم بیرون کار کنم ینی غرورم اجازه نمیده...دوس دارم ی فرش ببافم....البته بعد درسا....ی تابلو فرش کوچیک....ی سری کلاس داره و وسایلشم گرونه....هووووووف.....دلمم نمیاد برم از حساب پس اندازم بردارم....خسیسم یجورایی.....

بهرحال تاریخ لنزم تموم شده....مامانم ک گفت دیگ لنز بی لنز اخرش کور میشی از بس ک میره این مطالب چرت و پرتو میخونه.....ینی چی خووووو....خودمم استرس گرفتم از بس گفتن.....ولی من نهایت وسواسو ب خرج میدم....ولی نمیدونسم نباید با لنز رفت کنار اتیشو اجاقو اینا....ممکنه لنز توی چشم اب ش....و کور شی....خدا نکنه

اگر چشماتون سالمه واقعا قدرشو بدونید....

دلم میخواد حنا بزنم....ینی عاشق بوشم....چون موهام بلنده مکافاتیه هم زدنش و هم شستنش و کلیم باید ناز مامانو بکشم ک بیاد بزنه.....

الانم ک بطور سادیسمی دارم تو تو دید من نیستی امیرو میگوشم....بعضی وقتا بعضی اهنگا ریتمش ب دلم میشینه و انقد گوشش میدم تا منفجر ش......

اگ ی روزی مامان شم سعی میکنم خوب ب حرفای دخترم گوش بدم...حرفاشو گوش بدم بدون اینک عصبی بشم....تنها رازدارش بشم و همین طور بهترین دوستش.....شاید بتونم برای اولین بار با یکی دردودل کنم.....خیلی دوس داشتم ی خواهر داشتم...خیلیی زیاد....کاش مامان انقد بزدل نبود....شاید اون هدیه ای از طرف خدا بود یا اجابت دعاهای من....

دلم ی حس خوب میخواد...کاش امسال قبول بشم....رشته ای ک دوست دارم.....رشته ای ک برام هیجان انگیزه......معدل این ترمم شد15تمام....واقعا نسبت ب تلاشایی ک کردم عالیه...البته از الان دارم درسای دانشگارو میخونم...اخه امتحانا همزمان کنکوره و نمیخوام زیاد استرسشو داشته باشم....درسای کنکورم خوب داره پیش میره...ام ن ب قوت پارسال.....

بعضی وقتا دوس دارم یجووری تلافی کنم...ی انتقام توپ....یجوری ک جیگرم خنک ش...اخه خیلی وقته سوخته....ینی میشه؟زمین گرده...کاش میتونسم ازش انتقام بگیرم.....ای کاش....

دوس دارم دوباره اون پاهای خستت دنبالم را بیانو

دوس دارم دوباره تو واسه من بخونی منم بخونم با پیانو

هووو

خیلی حال میده باهاش بخونی....

راسی فردا راهی قمم....کاش وقت بشه بریم حرم....الان ک من واقعا ب این چیزا احتیاج دارم اصن جور نمشه


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:25 | نویسنده : ناردونه |

:flirtyeyess:سلللللللللللللللام.....:flirtyeyess:

چن وختی بود حال نوشتن نداشتم...فردا میخوام برم ثبت نام کنکور....دارم میخونم....هم درسای دانشگاه و درسای کنکورم دارم پیش میرم اما بدون تست....تست بماند بعد از عید....کاش میدونستم ک حتما قبول میشم یا ن....

قرار بود این ترم فلسفه بر ندارم ....ولی روان تحولیم نمیدونم چجوریه؟!!!!!

با سیم سیم اشتی کردم...کلا ادم کینه ای نیسم...و این خیلی بده ب نظر خودم...

قشنگ یسال ب .....رفت...حالا دوباره منتظر تابستونم....خخخخخ

کاش یکم پول داشتم...کاش یکاری بود ک میتونسم ی درامد کوچولو داشته باشم....دوس ندارم بیرون کار کنم....یجورایی غرورم نمیذاره و پدر هم اجازه نمیده....دوس داشتم قالی ببافم...البته الان ک کلا وقت نمیشه چون یسری کلاس داره و لوازمشم ک گرونه...دیگ اینم میره بعد درسا...کلا اینک بتونی پول دربیاری خیلی شیرینه....ی تابلو کوچیک و خوشگل ک زودم تموم ش....

هرشب میرم تو پست امیر دعا میکنم...اصن ی ارامشی میده ب ادم خیلی خوبه....کاش اونم یروزی موفق ش....

راسی میخواسم یکاری کنم....هدیه های ارمی ک باباشم خیلی داشت میسوخت اونجاش بخاطر این اشقالایی ک هیچ وقتم استفاده نکردم...اصن بذار تو کفش بمونن مگ اون کادو های منو پس داد؟فوقش سوزوندتشونب درک...ب جهنممممم....من حیفم میاد البته این کارو کنم....میخوام بپیچمشون برای جشن عاطفه ها حداقل یکی استفاده کنه.....فکر خوبیه ن؟

اصلا دوس ندارم بهش فکر کنم ...خیلی کمرنگ شده ....بیخیال

ولی چقد روزا تند میگذره هاااااا....چشم بهم بزنی عیده....اخ جوووون اصن عیدو فقطووو فقط بخاطر خریداش دوس دارم تا همون لحظه سال تحویل ....ایشالا کی بریم خرید...واقعا ب ی خرید سر تا پایی نیاز دارم...لباسام  دیگ خیلی تکراری شدن....امسال فقط رنگای شاد و روشن

اااااا راسی امیر ی اهنگ گذاشته بود تو پیجش ریتم اروم خیلی ارامبخش بوددددددد...چرا این اینجوری میکنه من اون اهنگو میخوااااااااااااااااام♂♥♀قالب های عاشـ . ـقونه جوجو و شوشو♂♥♀ ....

دیگ همین دیگ...فهلاااااااااااااااااااااااااا


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:24 | نویسنده : ناردونه |

 

+این پست طولانی فقط و فقط یکی از  فانتزی هایم است...

 

گاهی اوقات دلم میخواهد دختری باشم هندو...لباس هندی پوشیده...و هر هفته شیرینی درست کنم

و در بازار بفروشم....شاید هم یک دختر هندویه پولدار بودم...

دختری که از صبح تا شب میان ساز و آواز بود...رقصید و رقصید...کمرش را...بدنش را لرزاند...

شاید رنگ پوستم هم فرق میکرد...سبزه بودم...

دختری هندی....با موهای بلند...پوستی سبزه...در میان ساز و آواز...با خالی سرخ بر پیشانی...

گاهی دلم میخواهد دختری باشم در میان جنگل های آمازون...

دختری با پوسته برنزه و لباس های کتان سبز رنگ...موهایی کوتاه...دختری که از درخت ها بالا میرود..

اتاقش روی یک خانه ی درختی ست...شاید یک حیوان هم داشتم...چیزی مثل یک موش...

یا که مثلا فکر میکنم ممکن بود من دختری بودم با چشمان بادمی...موهای سیاه و لخت...

شاید اتاقم در یک فضایه یک متری جایی در یک آپارتمان از هزاران هزار آپارتمان هنگ کنگ...

با چهره ای خسته و خموده...لپ تاپی در دست...شاید سوشی غذای مورد علاقه اش باشد...

یا ممکن بود دختری باشم با پوستی مثل کره...خیلی ظریف...خیلی خیلی سفید...دختری که

شاید به ستوه آمده باشد از سرمای مسکو...دختری با کلاه و پالتو و چکمه خز داره قهوه ای رنگ...

که بعد از یک طوفان و بوران به خانه می آید...لباس هایش را عوض میکند...و با فنجان قهوه ای

کنا ر شومینه خود را گرم میکند...و به سراغ پیانوی سفید رنگش میرود و مینوازد...و مینوازد...

شاید هم دختری بودم که از گرسنگی به دنبال یک حشره بود برای خوردن...دختری با موهای کوتاه

و  فر و پوستی خیلی تیره...دختری که از لاغری استخوانهایش مشخص اند به راحتی...

دختری در میان دخترکان برهنه ی تانزانیا...شاید هم سومالی...

شاید هم دختری بودم در میان دیسکوهایه ایتالیا...در شهر رم...

دختری با لباسی که به نیم متر هم نمیرسد و میخورد از مشروبی که

میخواهد قلب سردش را گرم کند...

شاید هم دلم میخواست دختری بودم با قدی بلند که از کفش هایش به امانت گرفته است...

با چهره ای زیبا و زیبایی نفس گیر و اساطیری...موهایی همانند یک آبشار...

که دست در دست پسری با قدی بلند و دماغی استخوانی و لبهایی گوشتی...

قدم میزند در کنار رودخانه سن...

شاید هم دختری بودم که الان داشت اسکی هایش را آمده میکرد که تعطیلات عیدش را در کوه های

راکی شاید هم لوگان بگذراند...

شاید هم دختری بودم که به محض بیدار شدن باید میرفت و آماده میکرد میز صبحانه ی خانواده ای

در آیالت ویرجینا که شده بود کوزت آنها...

...که دیگر خسته شده بود از این شغلش

...شاید هم شانس با من یار نبود و دختری بودم در میان زنان عرب...عربستانی

...با پوستی سبزه و نقابی بر صورت

...دختری که حق نداشت کنار دیوار بخوابد

...دختری که هر شب با آرزوی تجربه ی رانندگی به خواب میرفت

...دختری که پدرش شاید پنج زن اختیار کرده بود

شاید هم دختری بودم که در کمدش پنج عدد تفنگ داشت....دختری که در دوئل قهرمان شده بود

...و عاشق کلت برتایه خوش دستش است

دختری با کفش های چرم که در پشتش چرخ دنده مانند های تیزی جا گرفته و جلیقه ای چرم و کلاهی

...لبه دار بر سر دارد

...دختری با موهای نسکافه ای که همیشه جمع میکند موهای لختش را زیر کلاه

...دختری از یک قبیله ی اصیل تگزاسی

...یا مثلا دختری بودم که کوچ میکرد...دختری با لباس های رنگارنگ

...دختری با موهای بلند و لخت و چشمانی که به آتش میکشانند هر بیننده ای را

...دختری با رنگ موهای عجیب و غریب،بنفش...شاید هم قرمز

دختری که هرشب قبیله ی کولی اش از او میخواهند در کنار اتش به گردش دربیاورد آرشه ی

...ویولونش را...روی سنگی مینشیند..رو به رویه آتش

...دختر مینوازد....شعله های آتش میرقصند...نور نارنجی بر چشمان بسته اش افتاده است

...و قبیله هماهنگ با نوای ویولن به پیچ و تاب می آورند بدنشان را


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:22 | نویسنده : ناردونه |

بهشت خدا چ شکلیه؟

من هر جور حساب میکنم نمیتونم اون زندگی رویایی رو داشته باشم مگر اون دنیا

زندگی رویایی یعنی واقعا رویاییییییی.....ینی ی سیاره کوچیک با گلای ابی و موجودات کوچولوی بنفش و مهربون....هر روز ی ماجرای شگفت انگیز....اونجا ی زندگی بی دغدغه....ن غصه وجود داشت ن درد ن دعوا ن کنکور....

یا ی جنگل بزرگ با حیوونای خوشگلی ک حرف میزدن.....هر روز با هم اواز میخوندیمو میرقصیدیم...پر از میوه های خوشمزه و رنگی رنگی....ی دریاچه خوشگل ابیم اون وسط ک هر وقت دلت خواست اب تنی کنی....

یا ی جزیره....جزیره اسرار امیزی ساحل ابییی با شنای سفید....اونجا تنهای تنها....فقط فرشته های کوشولو و بامزه....دوستی با دلفینا...پرنده های رنگی رنگی....ی کلبه ی چوبی و باصفا بالای ی درخت....

یا ی دشت وسیع پر از گل....ازین دشتایی ک تا نیگا میکنی سبزستو گل....با چنتا دختر(حوریا)از صب تا شب گل میچیدیمو واسه خودمون تاج و دستبند میساختیم....با موهای بلند میدوییدیمو میخندیدیم.....

هیچ غصه ای وجود نداشت.....شباش دور اتیش کباب میساختیمو زیر نور ماه میخوابیدیم....

خدا یجور دیگ بهشتو توصیف کرده ....اینام بهشتای منن...البته خودش گفته هر چی بخوااااای بهت میدم.....

دوس دارم ی پیست بزرگگگگم بود با فرشته ها رالی سرعت نور ....اینم خوبه

این دنیای فانی...دنیایی ک هر چقدرم خوشبخت باشی باز ی جای کار میلنگه....دنیایی ک فقط باید بدویی ک ایا ب خواستت برسی یا نرسی....

دنیایی ک باید از بعضی ادماش بترسی انگار ک شیطان باهاشون عجین شده....باید از روح خبیث بعضی ادما بترسی.....تقصیر اونام نیست دنیا باشون این کارو کرده.....ی جمله از امام علی همیشه ارومم میکنه ک میگ این دنیا فقط ی خوابه هر کسی باورش کنه ضرر کرده.....

البته خب نمیشه بیخیالشم شد....باید زندگی کرد ....باید جنگید....بهشت را ب بها دهند ن ب بهانه.....حالا من تصمیم گرفتم ادم خوبی باشم....ب همشون قول دادم....حداقلش ب کسی ازار نرسونم.....

ی ایه تو یکی از وبا خوندم تا حالا بهش دقیق نشده بودم

فَإِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً 

إِنَّ مَعَ الْعُسرِ يُسراً

 

 

به يقين با (هر) سختى آسانى است

(آرى) مسلما با (هر) سختى آسانى است.

(سوره انشراح آیات 5- 6 )

این قول خداوند است و چه کسی راستگو تر از الله

ولی باز هم برای خاطر َجمع بودن من و تو

دوبار تکرار کرده که ته دلمون ،  قرص قرص باشه

.

.

.

بعد هر سختی اسونیه....خدا راستگوترینهَ


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:20 | نویسنده : ناردونه |

 

با قران استخاره گرفتم....بسیااار خوب درومد.....ولی روزا داره تند تند میگذره.....

دوستای مهربونم میشه لطفا اضطراری نظرتونو بخوام؟؟؟؟بنظرتون بخونم؟؟؟نخونم؟؟چیکا کنم؟؟؟؟؟؟؟

فلسفه ی مسخره ای دارم....میخوام امسال کنکور بدم...برای بار سوم....همون تا س نشه بازی نشه....بعد بزنم شهرای دور...شهرای قشنگ....یعنی یجورایی برم دنبال تجربه های جدید....میدونم خیلی خیالی فکر میکنم....ولی نظراتونو میخوام بدونم ...اخه نمیخوام ی بعدی تصمیم گیری کنم....

راهنمایی لطفااااااااااااااااااااااااااااااا.....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:19 | نویسنده : ناردونه |

فردا درس بی درس...صب اول باید برم بانک...برای اولین بار تهناییییییی....خدایا خودت کمک کن....هههه

بعدم ی چنتایی خرید دارم ...کاش دوست باهام بیاد اخه تهنایی سخته...

عصرم ک خونه عمه روضه ...دوس نداشتم برم ولی میرم ...نمیدونم برم یا نرم؟بد شانسی ینی تو خانواده بابات هیییییچکس همسنت نباشه 

چهارشنبه هم قم پنج شنبه هم تهران چهار شنبه بازم قم....

بله بله چقد درس میخونم خسته مینباشم


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:18 | نویسنده : ناردونه |

دیشب موقع خواب وسط حرف زدن با خدا بدجور بغض گلومو گرفت...انگار یکی ب گلوم چنگ میزد...یجورایی یاد شکستام افتادم...

بهش گفتم باشه دوسم نداشته باش...ولی من دوست دارم...میدونم خیلی گناه کردم ولی توبه کردمممم بهت گفتم دیگ این ارام اون ارام نیست...باشه دوسم نداشته باش...دعاهامو مستجاب نکن...اما من با تک تک ذرات وجودم میپرستمت...اما با اینک باهام قهری بازم هوامو داری ...

ی دل سیر گریه کردم...سبک شدم...

شاید اینم همون معجزه هه بود ک تو دلم غوغا کردی..


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:17 | نویسنده : ناردونه |

نماز بی حال...

نمیدونم چرا تو نمازام دیگ احساس نزدیکی با خدا نمیکنم

شاید چون ازش ناامید شدم....

نکنه اونم از من ناامید شده؟؟؟؟؟

دلم بغض سر سجاده میخواد...خدایا ازت سلامتی میخوام...سلامتی مامانو....هیچوقت اونو ازم نگیر...

چرا نمیتونم زیستو بیشتر از 50 بزنم اه


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:15 | نویسنده : ناردونه |

متنفرم ازت تنبلی...

متنفرم از تنبلی ...ای خدا امروزم هیچی ب هیچی...فقط توی اپارات اهنگای امیرو دان کردم...

وقتی صبحتو با فیزی..ک شروع کنی کل روزت گند میشه...این ی قانون ثابت شدس...البته برای من.


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:15 | نویسنده : ناردونه |

 

عنوان ندارد...

روز نسبتا خوبی بود...رفتن ب بانک هم برای بار اول بد نبود هرچند یکم خنگ بازی درووردم...دیییگ لنزم گفت باید بدون لنز باشی تا معاینت کنم...دیگ رفت برای فردا...طفلکی برادرش چن روز پیش مرد تو کارخونه و اون همه هوش و تحصیل حیف شد....ب دوستم میگم چ درامدی داره برای ی شماره چشم 13تومن میگیره حالا سود بقیه چیزاش ب کنار...خوش بحالش واقعا با همچین شغلی...یروزی بینایی سنجی یکی از فانتزیام بود و دیدم نمیشه...هه

اخرم رفتیم خرازی ک رژ بخرم ولی نمیدونم چرا چشم همرام نبود و من ارغوانی میخواستم اینک صورتیه گچیه...بیخی ترکیبی با جیگری ی رنگ خاص میشه...حالا دوستم اون وسط وحشتناککککک سوتی داد...میگ اینا چیهههه؟حالا فروشنده هم سرخ سفید میشه منم خودمو ب اون را میزنم ...حالا چ اصراریم....میگ اینا بده خب بیچاره چی بگ دوستمم ک تازه دوزاریش افتاده هههه کلی خندیدیم شاید بخاطر این هل شدم رنگ رژمو ندیدم خخخخ....اخه خرازی ازین چیزا میاره؟؟؟؟

بعدم دیدیم زیادی خیابونو رفتیمو اومدیم رفتیم پارک و ی بستنی خودمونو مهمون کردیم...

عصرم ک خونه عمه روضه...بد نبود...حالا کل روزو درگیر درگیریه بهنوشو امیرم...خیلی امیرو دوس دارم خیلی اقاس برعکس بعضی زیر زمینیای دیگ ب ارزشی توهین نمیکنه ...یعنی حال میکردم جوابای کوبنده میداد...

بدجور منتظر البومشم کاش همرو باهم میداد...سر نمازام همیشه یادش هستم و از خدا موفق شدنشو میخوام....

.

.

.

باز اونطوری شدم ک یچیزی میخوام اما نمیدونم چیه ازین حس متنفررررم....ی سوال راستی؟چرا باید تنها باشم؟واقعا خسته شدم مخصوصا با بعضی زخم زبونا و کنایه ها....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:14 | نویسنده : ناردونه |

 

روز اول هفته با ورزش شروع شد...

 روز اول هفته رو با ورزش شروع کردم...چقد خوبه ک ب خودت تکیه کنی و کاری ب بقیه نداشته باشی...تجربه بهم نشون داده هرچیزی بار اولش یکم ترسناکه...اونم ترس علکی...

خیلی خوب بود ولی بعضی حرکاتش گیجم میکرد ولی فک کنم کم کم رابیفتم...برگشتن هم ی کارت دعوت بهم دادن برا دوشنبه نمیدونم چیه اما اونم میرم چ دوست بیاد چ نیاد...

خریدای عید امسالو خیییلی دوست داشتم...اصن خیلی اسون بود ...چهارشنبه رفتیم قم و فردا صبحش تهران...تا غروب تقریبا خریدا تموم شد...شلوار و کیف و کفش وتونیک...ی پیرهن عروسکی خریدم ک خیییلی نازه قرمز خال خالی زرد پفی...شلوار هم ک اولین ک پرو کردم رو انتخاب کردم ب طرز باور نکردنی ...کلا لباساش خوشمل بودن ...فقط مانتو نخریدم ...چون هم دارم هم بهانه ای باشد برای دوباره امدن...غروب هم بطور از پیش تعیین نشده تصمیم گرفتیم بریم ری زیارت شاه عبدالعظیم...خیلی خوب بود و چسبید واقعا...چون پنج شنبه بود ی بسته شکلات گرفتم و خیر کردم و لبخند بچه های کوچیک واقعا بهم انرژی داد و تصویرش از ذهنم پاک نمیشه...موقع برگشتم ک خیلی خسته بودیم ووووو....چ باد وحشتناکیم میومددددد...

دیروزم بد حالم بد بودش و کلی درد کشیدم ولی خب باز خدارو شکر ک ب پریروز نیفتادش...

چن روزه دارم ب خودم فشار میارم ک ب اون پست فطرت فکر نکنم و خودم خودمو بازی میدم و یجورای موفق هم بودم...پارسال این موقع لباسای هرکودوممون ب سلیقه ی اون یکی بود ...چقد زندگی فرق میکرد ..چقد ارزوهام فرق میکرد...میتونم بگم 180 درجه فرق کرده...یادم نمیاد از زندگی راضی بودم یا ن اما الان میفهمم سرنوشت مطابق میل ما رفتار نمیکنه...چن روز دیگ مونده ب سال جدید...میخوام ی ارام جدید بسازم...میخوام زندگی رو ساده تر بگیرم کسی چ میدونه اسفند سال دیگ من چطوریم چ ها شده ب چ ها رسیدم...ولی میگذره خیلی تندم میگذره...

فقط ب خدا توکل میکنم خودمو ب خودش سپردم ...میدونم امسال پخته تر شدم...خیلی چیزا برام تجربه شد...تجربه هایی ک بهاش سنگین بود...خیلی سنگین...اما بازم سعی میکنم ب عقب نگاه نکنم...میخوام از لحظه لحظه زدگی لذت ببرم ...کارو ورزش و درس و...

راستی اهنگ جدید امیر اومد...دستامو ول نکن ک تعادل ندارمممممم....فک کنم هر کی پا ب پاش اومده باشه میتونه تک تک جمله هاشو حس کنه....حس و حال اون موقعی ک اینارو نوشته رو حس میکنم...

بنظرم برم یکمی درس بخونم با اینک خیلی خستم ولی من هدفای گنده ای دارم 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:12 | نویسنده : ناردونه |

 

3.75 اخه؟؟؟؟؟؟؟

امروز رفتم لنزو گرفتم...معاینه هم کرد...شماره چشمم شده 3.75

گفت ارثیه ولی تو فامیل هیشکی عینکی نیست

حالا الان ک گذاشتم انگار دنیا یشکل دیکس مثل وقتی ک برای اولین بار عینک گذاشتم...لنز.75 پایینتر میذاشتم....حالا چجوری ب مامان بگم باز

الانم منتظریم برادر از اردو بیاد ک راه بیفتیم...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:11 | نویسنده : ناردونه |

علکی...

آآآآخخخخخخخخخ تمام بدنم درد میکنهههه....اثرات گرم نکردنه....خوبه بذار ی شوک وارد بشه ب این عضله ها بیدار بشن ههههه....فردام ک از صبح درگیرم تاا غروب و فک نکنم دیگ رمقی بمونه برای درس....

این روزا یچیزایی از خدا میخوام ...از ته دل ....دیگ غصه نمیخورم بخاطرش فقط ازش میخوام...

فردا نیم ساعت زودتر راه میفتم یکم پیاده روی کنم...

شام سیرابی داریم خخخخخ...چیز دیگ ای ندارم بنویسم روزمرگیه دیگ....

ب امید روزی ک اینجا پر بشه از خاطره های عشقولی....

عشقولی؟؟؟؟کجایی بیا دیگگگگگگگگگگگگگگگگگگ ....

دوباره عید شد و صورت ما پر جوش اه....

راسی اسم پسر ایندم اردلانه...اسم دخترمم اوین...اسم سومیو هنوز انتخاب نکردم...میخوام ی خانواده شلوغ پلوغ بسازم ههههه شاید در اینده نظرم عوض شد....

ای خدا تو چقد خوبیییی....داری بهمون میخندی؟میدونم این زندگی ی شوخیه...یعنی عاشقتمااااا....

من اینجام ...اتاق گرم و خفه...تقریبا ساکته چون داداش خوابه...بوی سرابی میاد...مینا رفته بالای کمد...مامانم داره کندی کراشششش بازی میکنه...منم اینجا دارم چرت و پرت مینویسم....

بذار یکم تست شیمی بزنم...چطوره؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:10 | نویسنده : ناردونه |

بعضی وختا...

بعضی وقتا عجیب دلت هوای یه نفرو می کنه...!!!

ادم بعضی وقتا دوس داره دل یه نفر واسش تنگ بشه

یکی بهش گیر بده بگه: اینجا نرو

اونجا نرو

زود برو خونه!

رسیدی اٍس بده!

چرا گوشیتو دیر جواب دادی؟؟؟

داری به کی اس ام اس میدی؟؟

موهاتو خوب خشک کن سرما نخوری!!!

شبا زودتر بخواب!!

از ته دلت دوس داری یکی منتتو بکشه

منت یکیو بکشی

دلت واسه یه نفر تنگ بشه

با صدای یه نفر آروم شی

باهاش قهر کنی

باهات قهر کنه

واسش گریه کنی

واست گریه کنه

شبا بدون "شب بخیر" گفتناش خوابت نبره

بدونی از ته دلش نگرانته

بدونی دنیاشی بدونی دوستت داره

بدونی نباشی میمیره

بعضی وقتا عجیب دلت هوای یه نفرو می کنه...!!!


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:9 | نویسنده : ناردونه |

حسابی سرم شلوغ بوده این چن روز...ورزش هم عالی بود و تمرکزم داره میره بالا...مربی هم خیلی گله...حالا مامان میگ چیچیو میخوای اب کنی البته راستم میگ ولی ورزش ک فقط برای لاغری نیست برای سلامتی ...اونجا همه با هم اشنان و کسیرو نمیشناسم...و این خوبه و ورزش کردن با غریبه هارو ترجیح میدم...

امروز ی استاد فوق العاده داشتیم ...استادی ک یچیزایی حالیش باشه خیلی کمه اونم تو این دانشگاه کوفتی...کاش بیشتر از دوجلسه بود...

شاید دوهفته تعطیلات رو نریم مسافرت...اشکال نداره میشینم انقد میخونم ک ازین پیام گور خلاص شم...

این روزا حتی ب اسم دندونپزشک هم الرژی پیدا کردم...وقتی بهش فکر میکنم ی حس بد حسادت شدید درونمو میگیره....ولی خب کسی ک نمیخوادت نمیخوادت زور ک نیس...اونم منو نخواست درسته نخواست و اون عشق اتشین اون گریه هاش حرفاش رویاهایی ک برام ساخت عکس هایی ک ازم گرفت ....اگ  منو نمیخواست حق نداشت بهم دست بزنه...پوچ کردن تلاشام و خونه نشین کردن من...

خداجون میدونم اینم ی حکمت بوده...این روزای اخر...این سال نحس...منی ک توی خودم شکستم...ب گذشته ک نگاه میکنم میگم وووووووو چقد تو سر سخت و پوست کلفتی دختررررررررررر...چقددددد اخههههههههههه....هرکی جای تو بود از پا درمیومد...ولی جنگیدم...همه غصه هامو ریختم توی دل بیچارم تا کسی ناراحت نشه از ناراحتیم...روزا خودمو زدم ب بیخیالی شبا بالشم خیس شد از گریه....

بنظرم اینده روشنه....یعنیییی امید ب ایندس ک منو سر پا نگه داشته....

میخوام همه این خاطره هارو توی همین سال 93چال کنم...دوس ندارم بامن ب سال جدید بیان....

ولی میدونم ک هیچوقت نمیبخشمش....حتی اگ سنگینیش روی دلم بمونه...ن خودشو ن باباشو...حالم از سادگیم بهم میخوره...یجورایی منتظر تقاص پس دادنشونم....

اه دوباره حالم خراب شد...هی میگم بهش فکر نکنم...اما نوشتن این حرفا لازم بودش...

دلم واقعا ی مسافرت میخواست...کاش میشد برم حرم امام رضا و ی دل سیر گریه کنم...یا برم لب دریا و خیره بشم ب غروب نارنجی....دلم میخواد اما مثل همیشه همه مخالفن...بدرک اصن بازم مثل همیشه میچپم تو همین چار دیواری و میخونم...برای رسیدن ب هر هدفی باید تلاش کرد....هه

کاش این روزگار روی خوششو هم بهمون نشون بده....

ولی خدا جونم بازم شکررت...دلمو میذارم جای اونایی ک الان داغ دارن...بیچاره دختر خاله ...بیچاره بچش...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:7 | نویسنده : ناردونه |

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی... با چون منی به غیر محبّت روا نبود..

امروزم با ورزش شروع شد...بعدشم اومدم خونه بقیه انرژیارو خالی کردم....کلا این اهنگ زندگی رو دوست دارم سیروان خیلی بهم انرژی میده و گوش دادنشو روزی صدبار بهتون پیشنهاد میکنم....ظهرم خیلی دیه خسته بودم و خوابم برد ودرس بی درس و این باعث شده تا الانم استرس داشته باشم....

عصری هم همراه مامان بدنبال روسری....

ای خدا نمیدونم چی بخرمممم ساتن یا ازین نخیااا...چ کنم؟؟؟؟

اه تو راه مامان اون گوهو دیدم...چقد زشتم هست میمون ...بیخی

راسی دوستم و شویش را هم دیدم...چ شوهر کوچولوموچولویی...خیلی براش خوشحال شدم ویکم هم حسودم شد یکم ک چ عرض کنم....

سال عروس...خیلی دوس دارم امسال عروس بشم....یعنی خسته شدم از تهنایی ...دلم ی همراه میخواد...ی حس تازه...

دلم میخواد کنکورمو عالی بدم...و همین طور امتحانامو...تابستونو ک میخوام بترکونم....ورزش ک پای برجاست تا همیشهههههههههه...

کلاس خیاطی و مینا کاری....اگرم وقت شد ارایشگری و خطاطی....پاییز هم بطور خوش بینانه میریم دانشگاه یا همین پ ن کوفتی+کارای متفرقه...برنامه ای برای زمستونش ندارم اخه بنظرم خیلی دورهههه....

بهرحال کاش ی سال خوشگل باشه ی سالی پر از سلامتی و شادی....کاش سالی باشه ک بتونم ب هدفای زندگیم برسم...

خیلی خوشبینم و امیدوار...بهر این زندگی منه و فقط یباره...نمیذارم روزگار منو از پا دربیاره...

خداجون فقط ب خودت توکل کردم...میدونی ک؟؟؟؟؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:2 | نویسنده : ناردونه |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مهر پزشک