انتخاب رشته انجام شد....

احساس بدی دارم...

باید انتخاب رشته ازاد هم بکنم....


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:40 | نویسنده : ناردونه |

9/مرداد/94

بینهایت از جمعه ها متنفرم....نمیدونم چرا حال و هوای خونه انقد دلگیره...حال من...حتی برنامه های تلویزیون....

مخصوصا اینک مامان بابا قهر باشن...دیگ بدتر....هیشکی با هم حرف نمیزنه ...همه تو حال خودشون....بدون هیچ لبخندی....

الان باید قم میبودیم ولی داریم این روز مزخرفو سپری میکنیم.....

دیشب بدددددک نبود....کلی ب خودم رسیده بودم....ماسک گذاشتم...و ی ارایش ساده دخترونه....

از مهمونیای اونطرفی زیاد خوشم نمیاد چون هیچ هم صحبتی ندارم....باید نشست و نگاه کرد....

ولی دیشب زیادم بد نبود...شاید چون حساب این دختر عموم با بقیه فرق میکنه....سفره ک خیلی رنگارنگ بود و غذا هارو دوست میداشتم و فضارو...

اخره هم برخلاف میل باطنی منو مجبور کردن برقصم...نمیدونم چرا همیییییشه ب من گیر میدن....

میتونست با خوشی تموم ش دیشب...نمیدونم چرا با اینک بابا میدونه مامان حساسه چرا کاراشو تکرار میکنه...یعنی واقعا ب این همه قهر و دعوا میارزه؟؟؟؟؟؟؟؟

خیلی از دستش لجم میگیره.....اه

دلم گرفته...

باید انتخاب رشته رو مرتب کنم...تا فردا بیشتر وقت ندارم....

.

.

.

.

دلتنگی سگش شرف دارد ب دلگیری غروب های جمعه....

کاش بودی...


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:38 | نویسنده : ناردونه |

ورزش خیلی تکراری شده...مگه نباید هر دفعه حرکات متنوع و تازه باشه ایروبیک؟و حرکتای حفظی؟قبلا ک اینطوری بود...دوس ندارم اینجارو دیه...مربیش خوب نیست...

عصر بعد مدت ها با مامی رفتم پیاده روی...با خانوم ج....بدک نبود...دختر خانوم ق رو هم دیدیم مامی رتبش پرسید گف 9000...خوشبحالش...حسودیم شد ولی براش خوشحال هم شدم...چون خدایی زحمت کشید....هووووووووووم....

فردا انتخاب رشته کنم دیه....نمازم نخوندم...ب هیچ کاری نمیرسم چراااااااااااااااااااااا.....

کی بشه بریم دانشگاه...تابستون فقط ی توهمه...چیشد چیکا کردم همش ب وطالت گذشت...نمیدونم کی قراره ادم شم....

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:37 | نویسنده : ناردونه |

جمعه3مرداد94

چقد از جمعه ها متنفرررررم .....

رشته هارو روکاغذ نبشتم...خیلی خیلی خوشبینانه البته...بعضی شهرارو اصن نمیدونم کجاس...

هیشکیم نیست ک راهنماییم کنه...

هوووووووووووووووووووووووووف...

حال گیری بعدی در راه است...

البته یجورایی میخوام مامانو تو انتخاب بذارم...یعنی اگ رشته خوب درومد ک هیچچچچ....ولی اگ رشته خوبی نشد بذاره برم ازاد پرستاری بخونم...

بازم حرفای تکراری...

کاش ی راهنمای خوب داشتم...مامان ک اصن راضی نیست ب لیست رشته ها نگاه کنه...

بیخیال...هرچ باداباد...


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:36 | نویسنده : ناردونه |

یکشنبه4مرداد94

حرفی برای گفتن ندارم...یعنی دارم...اما تکراریه....

امروز بابا یجورایی برای ازاد اوکی داد...من امیدم ب خداس...مثل همیشه....کاش دولتی قبول شم...همینجوریشم دستمون خالیه....

با این خرجایی ک مهندس میتراشه....قرار شد لبتاپ بگیره ک اونم کمتر از 4میلیون نیست...

ولی بازم خدارو شکر میکنم...

این جور ک پیداس بقیه کنکورو خوب دادن...یجورایی خیلیییییییی حسودیم شد ب بعضیااااااااا.....

و دوبارررره پشیمونی ک چرا یسال دیگ نشستم خررررر بزنم...بیخیال حالا ک گذشته ...دیگ چ ازاد و چ دولتی عاقبت هممون یجاس...حالا چ پرستاری چ چیز دیگ....

اگ شانس یار نباشه و برم ازاد یجورایی برا مامان بابا جبران میکنم...یعنی توقعمو برای جهزیه میارم پایین...یعنی شیک اما حداقل ...اخه من تک دخترم و اینجور ک مرسومه باید برای یدونه دختر سنگ تموم بذارن...

خوبه اینطوری از عذاب وجدانم کم میکنم....

نمیدونم چرا هیچ کاری ندارم بیکار بی عار ولی وقت نمیکنم ب کارام برسم....اتاقو مرتب کنم...نقاشیارو کامل کنم...تلگرامو چک کنم...نمییییییییدوووووونم چرا!!!!!!!

البته این فنقلی هم کار زیاد داره باید همش کنارش بشینی...کاش انقد خودشو ب قفس نمیزد...تازه دلم برا قبلی هم تنگیده...خیلی دلم براش میسوخت...جاش انگار خالیه...وحشی معصوم....کاش صاحب جدیدش ادم باشه و اذیتش نکنن...

تابستون خیلی گند و عن و مزخرف و گوه داره میگذره...اییین همه برنامه ریختم....سنتور خیاطی مینا کاری کتاب خوندن شعر حفظ کردن نقاشی کشیدن...بیرون رفتن دور زدن 

فقط همین ورزش ک اونم داره تکراری میشه...کاش یکم شاد تر میبود...

دوس دارم شاد باشم...اه

دلم قم میخواد...نمیدونم پس براچی خونه خریدن اه...

دلم حرم میخواد....دلم دوری ازین شهر گوه رو میخواد... دلم ی همدم میخواد...

دلم ذهن ازاد میخواد...

دلم خیلی چیزا میخواد...

خیلییییییییییییییییییییییی چیزا......

دلم ی تصور خوشگل از اینده رو میخواد....

باشه...

خدایا شکرت...


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:36 | نویسنده : ناردونه |

31تیرماه1394

خب چی بگم!

خیلی حالم بهتره...اصن تو ژنمه زود حالم خوب ش...دوباره امید و امیدو امید...

خیلیا ب همینشم حسودی میکنن و حسرت میخورن...

ی روز کامل با این خانوم مثثثثلا دوست داشتم بحث میکردم...البته باید بگم دوست سابق...نمیدونم اینک من دوباره کنکور دادم و درس خوندم ب اون چ ربطی میتونه داشته باشه...نوبره بقران...اصن بخاطر اونم ک شده من امسال پامو این یونی اشغالی نمیذارم...

سه راه دارم:1دولتی شانس یاری کنه ی رشته خوب و مورد علاقه قبول شم و برم2دولتی رشته خاکستری قبول شم برم3مخ مامانو بزنم بذاره برم ازاد پرستاری همین نزدیکیا.....

ی راه چهارمیم هست ک میشه هیچکدام 

امروز بنظرم روز خوبی بود....ورزش ک خیلیییی چسبید...یعنی سعی کردم از انجام دادن حرکات و ریتم لذت ببرم...

بعدشم اینک ی عضو جدید ب خانوادمون اضافه شد....منک اسمشو میذارم شکر.....

یعنی واقعا هم شکره...ووووووووووووییییی دوس دارم قورتش بدم بسک ناااااااااااااازه....

امیدوارم جای مینای قبلی رو پر کنه....

ممممممم و از همه مهم تر ی دل سیر زیارت...مامان نیومد و من راحت تر بودم یعنی خودم بودم....دعای توسل ارامش عجیبی بهم داد....اولین باری بود ک میخوندم...از ته دل خواستم رو از خدا طلب کردم.....

خیلی خوب بود کلا....

فک کنم ازین ب بعد بیشتر اصرار بورزم بریم زیارت....

راستی دیروز با همین دوست چندش رفتیم خیابون و اصلااااا بهم خوش نگذشت....

دلم برای دوستای قدیمی تنگ شده....

هوم البته یکیو هم دیدم...چقد قبلا احمق بودم...عجب سن چرتیه 15/16 سالگی...خخخخخخخخ

عشق کور...کارای ناشیانه...مخصوصا اگ گیر دوستای نابابم بیفتی....

خوبه ...برای دخترام تجربه کافی دارم...میخوام ی مامانی باشم ک با دختراش راحته...یعنی جوری ک مثل ی دوست اینک نترسن ازینک حرفاشونو باهام بزنن....

فردا رشته های مورد نظرو مینویسم رو کاغذ...دسته بندیش مکافاته حالا....

خب دیگ خیلی خستم ...فهلا


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:35 | نویسنده : ناردونه |

کاش یکی بود دلداریم میداد...میگف گووووور بابای درس....بیخیالش....اصن خودم نمیذاشتم ازینجا جم بخوری....

کاری میکرد غمم یادم بره...

کاش یکی بود ک دلم بهش خوش بود...کاش یکی دوسم داشت...

الان خیلی ب اون یکی نیاز دارم...

کاش بیاد...اونی ک الان جاش خالیه....

دلم گرفته...فک کنم شب سختی باشه...

کاش یکی بود...دلم مسافرت میخواد...همین الان...برم ازین شهر اشغال....ی چن روزی دور شم ازینجا...

دلم لک زده برای دریا...اما همسفر ندارم....

دلم میخواست امشب موقع خواب یکی قربون صدقم میرفت...میگف دوسم داره...میگف غصه نخور خانومم....

کاشکی دورم شلوغ بود...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:34 | نویسنده : ناردونه |

سه شنبه30تیر94

خداجون....بازم زمین خوردم...مثل همیشه ارزوهام نابود شد....

دنیا روسرم ویرون شد....

میدونم مامانم بروی خودش نمیاره...

این حق من بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟باشه

.

.

چ جالب...خوابم تعبییر شد...

زحماتم....دلم برای خودم میسوزه....کی این کارو کرد با من...

همیشه همین بوده...دنیا برای من همین بوده....

عقده ی تو دلم....رویام...ارزوم...امیدم....همه چی...دیگ هیچکدومشونو ندارم...

.

.

.

.

ب لطف دلداریای مامان بهترم...دوس ندارم بهش فکر کنم ک چ بلایی سرم اومده...من تنها راه پیشرفتمو تو قبولیم میدیدم...مامان دوباره امیدهای واهی بهم داد....گف علوم اقتصادیم خوبه...ولی قبولیم اونجا ک میخواستم صفر درصده...کاش پارسال نمیرفتم دانشگاه و مث بقیه نشسته بودمو میخوندم...ای کاش....

خدایا بازم شکرت میکنم...

بهم صبر بده...

کاش حداقل ی پولو پله ای داشتیم و خیالم ب ازاد گرم بود...

من ب این زندگی محکومم...من محکومم؟؟؟؟


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:32 | نویسنده : ناردونه |

از استرس دندونی که عصب کشی کردم درد اومده....

دلم گریه میخواد...اما تو شوکم....خدا ب داد برسه موقع رتبه دیدن............

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:31 | نویسنده : ناردونه |

 

 

29/4/94

وای خداااااااااااااا...اصلا حال خودمو نمیفهمم...

خیلی حالم خرابه....دلشوره عجیب....استرسسسسسسسسسسسس....

انگار دارن تو دلم رخت میشورن....

امشب نتایج اومده...

البته برای رتبه برترا...واقعا خوشبحالشون...فردا هم جواب نتایج من...

میدونم اون فقط ی شمارس....جایگاه من بین این چن هزار نفر....این شماره سرجاش هست...چ ببینمش چ نمبینمش همونجاس...

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....

حال الانم وصف نشدنیه....اصن نفهمیدم شام چی خوردممممممم....

اگر رتبم بد شده باشه چیکار کنم...

بعد سه سال....

"ساعت 18 سه شنبه 30تیر"

امشب میخوام قران بخونم تا این دل لامصب اروم بگیره....

این کارا واسه چیه...این اون روزیه ک منتظرش بودم...دیگ از بلا تکلیفی درمیام....

ی حسی بهم میگ اون حس پارسال سر دیدن نتیجه نهایی دوباره تکرار میشه....

.

.

.

.

.

نذر کردم...ک اون حسو فردا نداشته باشم...وقتی نتیجه رو ببینم از خدا فقط ی لبخند میخوام...

خدا.....خواهش میکنم....

10 دور تسبیح صلوات...برای نرجس خاتون...مادر امام زمان...ک شفاعتمو بکنه....10دور تسبیح ذکر یاعلی...

 .

.

.

خدایا نذار دوباره شکست بخورم...نذار دوباره قصر ارزوهام نابود ش....

ب خودت توکل میکنم...

کمکم کن...

اگه برخلاف میلمه...بهم صبر بده...فقط بهم صبر بده

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:30 | نویسنده : ناردونه |

اوه اوه ساعت چنده؟فک کنم دو و اینا...

 .

چقدر تصوراتم از اینده فانتزیه....

اهان...خواستم اسم بچه های ایندمو اینجا بنویسم....

اسم پسرام:اردلان و سامان 

الهیییییییییی قربونشون برممممممممم...اوجولاتای من

اسم دخیمم:ایراندخت 

مهدختم دوست دارم و آوینا...ولی ایران دختو خیلیییی دوس دارم...یجورایی کلاسیکه...

چ خوبه مامان شدن ....یجوراییییییی البته.

زیادی تو کف ایندم...هه

این وبلاگا ادمو هوایی میکنه...خیلی دوس دارم یکی عاشقم ش....همشم یکی تو ذهنمه... هه

خیلی سخت شده عاشق شدن من...باید دنیارو ب پام بریزه تا دل بهش بدم....باید از همه این دوربریا سر باشه....ازون ک هزار برابر باید سر باشه...

همچین مردی وجود داره واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیخی.....برم بخوابم ....زیاد دارم چرت و  پرت میگم دیه



تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۴ | 2:41 | نویسنده : ناردونه | نظر بدهید

۲۷\۴\۹۴

امروز عید فطره...و خیلی خوشحالم...ماه رمضون امسالم تموم شد...خیلی ساده...بدون هیچ چیز خاصی...روزمرگی مثل همیشه...

دیگ کم کم داره ب روز موعود نزدیک میشم...هوووف...هفته اول مرداد میاد نتایج...بیشتر از دیدن نتیجه استرس باز کردن اون صفحه رو دارم....ووووووویی

فقط خدا کنه بهتر از بارسال باشه....نمیییدونم....بهتره بهش فکر نکنم تا وقتش...وای نمازمم ک نخوندم....

خیلی وقته حرفی ندارم برای گفتن...کاش دوباره زندگی بیفته رو دور خوبش...براز اتفاق و خاطره و ماجراهای باحال....پر از شادی و عشق و ذوق...

هرچند الان ارامش دارم...خب قبل ازینم منتظر الان بودم...اینک باخیال راحت تا دیر وقت بیدار باشم...تا هروقت دلم خواست بخوابم... 

همیشه منتظر بودم....

کاش برسه اون روز...

کاش این روزمرگیا تموم ش...

خب فهلا ک باید منتظر باشم...

.

.

.

.

.شب نوشت:

عصر رفتیم خونه خاله ...همینجوری سر زده...نینیمون خوشگل شده بود....وایییی چقد خوبه ی نی نی تو خونه باشه...چقد خوبه ادم تو ی خانواده عیالوار باشه...

یادش بخیر قدیما...منو پرپر...روزایی ک باهم بودیم...دلیل این فاصله ها رو نمیفهمم...شاید من زیادی تو دنیای خودم غرق شدم...

 کلا خوب بود...دوس داشتم بیشتر با خاله رفت امد داشتیم...چون باهاشون بهم خوش میگذره...برعکس خونواده ددی

هووووووم...کاشکی منم خواهر داشتم....دلم زیاد خواهر میخواست و میخواد....

ندارم و حسرتش بی فایدس....

دلم شمال میخواد...میگن داره اونجا باروون میباره...

شمال+بارون=خاطره ها


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:28 | نویسنده : ناردونه |

28/تیر94

دیشب

.

.

.

چه خواب بدی

.

خواب دیدم جواب کنکور اومده

.

.

چه لحظه بدی بود...

رتبم...30هزار...

.

.

.

خدا اون روزو نیاره...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:28 | نویسنده : ناردونه |

27/تیر/94

سلام...خب بعد از سوگواری برای وب از دست رفته فهمیدم ک مطالب قبلیم یجایی همین اطراف ذخیره شده...البته دوستایی ک حرفاشونو دنبال میکردم و گم کردم....

حرفامو اینجا مینویسم و اون ک درست شد یکجا جمع میکنیم میریم وب اصلی....شایدم همینجا موندیمو اونارو بردیم ی وب و ذخیره کردم...خیلی دلم برای بلاگفا تنگیده بود...یعنی با اون کاری ک کرد و زد تمام دلنوشته هامو باکید تصمیم گرفته بودم برم لوکس بلاگ...ولی بشدت فضای سردی داشت...ن خودش..اعضاش....هیچ جا اینجا نمیشه...نمیدونم چرا انقد ادماش باهم فرق دارن...

بهر حال اینجا مخزن اسرار جدیدمه....


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 28 شهريور 1394برچسب:, | 20:20 | نویسنده : ناردونه |

سلامی دوباره ب لوکس بلاگ...

بلاگفا واقعا دیگ شورشو دراورده و دیگ اونجا احساس امنیت نمیکنم...فقط خدا کنه درست ش بتونم مطالبو انتقال بدم اینجا...

.

.

خب خدا رو شکر درست شد...ازین ب بعد مطالب رو اینجا کپی میکنم


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 26 شهريور 1394برچسب:, | 20:15 | نویسنده : ناردونه |

اصن من حسوووووودم....خیلی حسووووودم....خوبه؟؟؟؟

.

تو این پست فقط خدا میدونه چی میگم فقط خودش میدونه چی تو دلم داره میگذره....

خداااااااااااااااااااااااااااااا

من دیگ تحمل ندارم....ببیییییییین؟؟؟؟؟؟

چرا هر چی ازت خواستم نشد.....یبار فقط یبارررررررر

این روزا همه چی داغونم میکنه....متنا....عکسا.....خبرا.....نگاه ها.....

خدایاجونم سر قولم باهات میمونم....ولی نذار بیشتر ازین دلم بشکنه....

دلم جیغ میخواد......

از تهههههه دل......

خداجونم....میدونی تنها کس منی.....فقط تورو دارم....من اون ادمیم ک نمیتونه با هیچکس دردودل کنه....ن ک نخواد ....نمیتونه....نمیشه.....

.

.

.

مرسی الیس جان حرفات دلنشین بود

.

.

.

از خدا میخوام همرو ب ارزوشون برسونه....انسان ها ب امید ارزوهاشون زندن...

 .

.

.

اینم قالب جدید....بنظرم خلی خوشگله


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:58 | نویسنده : ناردونه |

واقعا نمیدونم چی بگم....یعنی واقعا نمیدونممممم....

امروز دلم از سیم سیم شکست...واقعا فکر نمیکردم منو ب ی غریبه بفروشه.... امروز خونه زندایی عصر نشینی...سیم سیم زنگ زد بیا دنبالم فیزیو....اصلا دوس ندارم مهمونیم خراب ش....ولی خب....

از ادمای پر توقع بدم میاد...از ادمایی ک تورو فقط واسه نیازاشون میخوان....خوش گذرونی و شادیشون با کسای دیگس....یعنی تو زاپاسی....ی ادم پایه راز دار ....

کسایی ک وقتی احتیاجشون داری نیستن...یا اگر خودت این کاری رو ک میخوان ازشون بخوای عممممممممممممممممممممممممممممرا انجام بده.... مثل اینک هر وقت میخوان قرار بذارن بیاد خونه شما و ادرس شمارو بده....و ازت بخواد دنبالش بری......اره من ترسوترین دختر دنیام....خجالتی ترینم....اصن ب قولشون عقب افتاده...و همین طور ساده ترین احمق ترین کسی ک فکر میکنه همه باهاش صاف و سادن.....

با اصرار باهاش رفتم اما قول داده بود فقط همو ببینن...حالا مثلااا منو تو عمل انجام داده قرار داده...فقط ی دور...هه...منم ک نم نعععععه.... ابروم جلوی پسر همسایه رفت...بعد موقع سر رسید...دوس ندارم دست کسی اتو داشته باشم....کسی ک نگاشم نمیکنم واستاده شماره بده ب این فکر ک ما ازوناشیم....

ازینک باهاش نرفتم کلی باهام دعوا کرد و جلوی اون منو تحقیر کرد....دوس ندارم اینجا بنویسم....بخاطر ی پسر غریبه...ی پسررر غریبه...اره ی پسر غریبه ک ب قول خودش فقط میخواد تیغش بزنه....تنها رفت...هه...با ی شاخه گل برگشت و وقتی دید دارم گریه میکنم ب حالت مسخره گفت نترس پسر همسایه اونو ندید

....هه کبک نیستم ....احمقم نیستم....کلی گریه کردم ازین ک همیشه ب خودم میگم ساده نباش و اخرش سادم....مامان تازه اومده میگ چرا نیومدید؟خیلی خوش گذشت کلی خندیدیم....و ازینم کلی دلم سوخت ...حالا همه گیر دادن چی شده سر چی دعواتون شد...اگ ب مامی راستشو بگم ک اعدامم میکنه...اخه میگ هرچی بوده توام میلت بوده ک برگشتید خونه...تو این وضعیت روحی تلخ وایفایو ک روشن میکنم میبینم دوست پیام داده دیگ نمیخوام با کسی دوست باشم بای....این دیوونه روانیم وقت گیر اورده...میگم ک منو با بوی فرندش اشتب گرفته...فک کننن؟...علکی هی بهت پیام بده بای....

یعنی روزمون بلکل قهوه ای شد رفت....

فک نمیکنم دیگ با سیم سیم صمیمی بشم....خوب خودشو نشون داد....دوری ازین ادمای دورو بهترین کاره....

کاش میشد بدون درس عبرت گرفتن بهترین کارو کرد....خونه ک تکمیل شد سنتورو میبرم اونجا...یا میزنم یا میرم حرم...دلم وحشتناک حرمو میخواد....اونم تنها....تو اون شبگاه بزرگه ....تنها....فقط دردو دل کنم....قران بخونم ....نماز بخونم....ی دل سیییییییییییییییر گریه کنم...روحمو سبک کنم....این روزا یجوراییه....شاید ارامش قبل از طوفان....

فقط باید دید چی میشه.....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:57 | نویسنده : ناردونه |

این چن روز تو بیمارستان خیلی چیزا دیدم و باعث شد کلی خدارو شکر کنم...خانوم مسنی ک هنوز ازدواج نکرده بود و از پدر پیرش مواظبت میکرد

خیلی سخته ....

پسری ک بخاطر ی تصادف نخاعش اسیب دیده بود و 5 سال روی ویلچر نشسته بود...

مردی رو دیدم ک بخاطر ی لقمه نون توی سطل اشغالو میگشت سطلی ک حتی وقتی از کنارش رد میشیم کلی اذیتمون میکنه...

حالا من نشستم تو اتاق گرم و نرمم و هی ب خدا غر میزنم...

واقعا ازش خجالت میکشم

حالا اون پسره رفتتتتت ک رفتتتتت....بره ب درکککک.....چرا غصه میخورم ک تقصیر من بود ک گذاشت رفت...ن تقصیر من نبود لیاقت منو نداشت...اره نداشت اینو فقط خودم میدونم چرا...

نمیتونم روزی ی مدل بپوشم اما بازم خدارو شکر میکنم بخاطر همین لباسایی ک دارم....

همش میگم چرا ما نباید پولدار باشیم چرا نمیتونیم کلی بریم مسافرت....اما خیلیا همینم ندارن...خیلیا ی خونه هم ندارن...ماه ب ماه پول بی زبونو باید بدن پایه اجاره...

همش میگم چقد تنهام چرا هیچ دوستی ندارم چرا هیچ همدمی ندارم چرا هیچکس دوستم نداره... 

بازم میگم صبر داشته باش...خدا بزرگه...

اره ...تو این دنیا بعضیا کفر میگن...امامارو مسخره میکنن...توهین میکنن ب اعتقاداتمون....بعضیام جا نماز اب میکشن ...خودشونو عقل کل و معصوم میدونن و مارو گناهکارو بیخدا...بعضیام ک اصن این چیزا براشون مهم نیست شدن مشغول خودشون و کارای روزمره...

ولی ب خدا قول دادم یکی از بنده های خوبش باشم ....ب هیچ کدومشون کاری ندارم...حداقلش ب کسی ازار نرسونم دلیو نشکنم...منک ن پولی دارم و ن مقامی و ن سمتی...

حالا ایشالا بهم بده تا بتونم کارای بیشتری انجام بدم...

فقط کمکم کن...منو یادت نره خداجونم...خواهش میکنم دعاهامو مستجاب کن...میدونی دعاهام فقط برای خودم نیست...دوستایی ک این پست رو میخونید شما هم برام دعا کنید...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:55 | نویسنده : ناردونه |

بابا حالش بهتره...خداروشکر...

دانشگاه رفتم نمراتو نیگا کردم...خدااارووو شکررر همرو پاس کردم ولی نمره هام زیاد دلنشین نبودن...اینم اخرین امتحان...ای بابا هرجابری بازم ریاضی دنبالته...خخخخخ

این روزا خیلی درگیر نتم اخه خیلی زود تموم میشه...میگن عجب غلطی کردم مامانمو با اینتر نت و لاین و وایبر اشنا کردم

حالا تموم هم ک میشه فکر میکنه همشو من مصرف کردم

 

شبا ی سوره میخونم و بعدش با خدا دردودل میکنم...برای همه دعا میکنم خیلی ارامشبخشه...من ک قبلا ی ساعتی غلط میزدم تو رختخواب بخاطر افکاری ک مغزمو پر کرده انگار ذهنم خالی میشه خیلی خوه مثل قرص خواب

سیم امتحان امار بعد تا بیستم تعطیل...هوووو....کارای عقب افتاده...سعی میکنم تمام درسارو مرور کامل بکنم....بعد درسای دانشگاه هم تو طول ترم میخونم ک برا امتحانا راحت باشم ن مثل این دفعه...

چقد حسودیم میشه ب دوستایی ک ترم بهمنن و دارن جمع و جور میکنن...خودم قبول دارم خیلی حسودم...ولی بخیل نیستم میگم کاشکی منم  داشته باشم نمیگم کاش نداشت...

از اخبار این روزا متنفرم...اخبار یعنی اعصاب خوردی حالا شاید بهضیا بیخیال باشن ولی من ن

همین چن روز پیش یکی ازین فرندای عقده خشکه مذهبی ازینا ک فقط ادعاشو دارن و پاچه خوار....بیخی تو لاین...ی پست گذاشته بود ک منشور کوروش علکیه و کوروش بت پرست بوده و چرت و پرتایی ک...ووووووو خونم ب جوش اومد ی بیست خطی براش کامنت گذاشتم  یعنی تا شب سرم درد میکرد...حالا مامان میگ ب حرف ی نفر ک تاریخ عوض نمیشه تو انقد جوش علکی میخوری...خخخخ...دیوونم اصن کلا رگ غیرت اریاییم زده بود بالا...

این فیلم هرشبیرو خیلی دوست دارم مخصوصا اون اقای مهندس....خییییلییی باشخصیته...خوشم میا ازش ...هه والا اگ من جای مهرنوش بودم مخشو میزدم خخخخ عجبااااا

اتاقم شده مث اشغال دونی ن دلم میاد مینارو تو قفس کنم ن دلم میاد بفروشمش....نمیدونم چیکار کنم اصن مینا نگه داشتن خییییلیییی سخته...کاش یکم پ.ل داشتم ی کاسکو میخریدم...اخه هم باهوش تره هم مث مینا انقد فضول و پر جنب و جوش نیست...

یادمه ب ارمی میگفتم من ارزو دارم س تا حیوون داشته باشم

اول ی اسب خوشگل قهوه ای ...ی کاسکو...و ی سگ هاسکی ازین چشم ابیا...هه...

دوس داشتم حال این روزاشو بدونم البته اینو میدونم در حال خرخونیه بخاطر امتحانا....

اصننننننن ب من چچچچچچچچچچچچچچچچچچ 

اه همش باید یادش تو زندگی لعنتیم باشه...

بیخی...ولی ی چیزیو بگم ...من میدونم تتل عشق اخرش موفق میشه...اررررررره...عشقه خیلی دوسش دارمممممم


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:55 | نویسنده : ناردونه |

آخییییییییییییییییییییییییش اینم از اخرین امتحان

رااااااحت شدممممم....حالا ن ک خیلی میخوندم خخخخخ

یعنی امروزنزدیک بود جا بمونم امتحان ساعت یک بود من فک کردم 3ونیمه...هوووف...با اینکه زیاد نخونده بودم ولی راحت بود...اقا ما اصن استرس تو کارمون نیست ههههههه

حالا بیست روز تعطیلم کار زیاد دارم برا ترم بعدیم امار استنباطی عمراااا بردارم حداقل واحد بجاش ترم تابستونی برمیدارم....حاااالاااا ما یسال دیه شانسمونو امتحان میکنیم بدووون استرس ن مثل پارسال چقد سختی کشیدم بی استرس هر چ باداباد اگرم نشد همیییینجاااا ب کوری چشم اونایی ک میخواستن منو ب زمین بزنن

اره خلاصه...

چقد خوبه اینجا ادم میتونه خودشو خالی کنه ...قبلا خیلی دفتر خاطرات داشتم..

...

اصلن خاطرات شخصی نباید رو کاغذ نوشته بشه یکیش ک گم شد یکی دیگشم دوباره گم و گور شد همش باید فکر این باشی کجا بذاری ک کسی نخونه کسی پیداش نکنهحالا بماند ک بخاطر همونا دعوا ب پا شد و چن بفر دشمن خونی درس شد و واسمو

ادم فضول زیاده...بیخی

از دانشگا ک میومدیم ی 206 دوتا پسر چندش ازین سوسولا

حالا گیر دادن ب ما...چقدم ترسناک منم ک ترسو دوباره برگشتیم رفتیم تو دانشگا...دیگ چادرم مصونیت نمیاره...عجب دوره زمونه ای شده...

ی جمله هس میگن اونی ک بیشتر غصه داره بیشتر از همه میخنده شده حکایت بنده...ب هر چیز بیمزه و بینمکی 4ساعت میخندم...علکیم تازه میتونم بخندم خنده از ته دل ولی دلم خونه دلم پر غصس...

حالا نمیدونم اون فرد کی میخواد از ذهن من بره بیرون ....

اگ بخوام ب گذشته و کارای بسیار بسیار مزخرف خودم و سادیگیمو بسیاری از چیزهای دیگر فکر کنم بلکل دوونه میشم...

پس میگیم بیخیال الان مهمه امروز مهمه ن دیروز و ن فردا همین امروزززز رو باید قشنگش کنم...

گذر زندگیه دیگ مثل چیچی عمر داره میگذره اصن باورم نمیشه بیست سالمه همیشه فکر میکردم بیست ساله ها چقد بزرگن اما الان من خودمو ی بچه میدونم هنوزم بچم هه


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:54 | نویسنده : ناردونه |

پیام نووووور ازت متنفففففففرم....اه اه اه

دانشگاه لعنتی زپرتی مزخرف درپیت....اهههههه

برنامه کلاسی از12اسفند هر درس حداکثر دو جلسه خوب یبارگی بگید خود خوان....

دوس نمیدارم اینطوری دوس ندارم تو خونه بشینم اه....چیکا میشه کرد

میگن اش کشک خالته....

دوست قدیمی ک ارمی رو گذاشت تو کاسمون عکسمو گرفته میگ میخوام ب دوست شوهرم نشون بدم دنبال زن میگرده....خخخخ اقا من زن نظامی جماعت نمیشم شوهر من 24 ساعته باید در دسترسم باشه هههههههههههه

امروز کابینتارو اوردن خیلی خونمونو دوس دارم حیف ک دستمون خالیه نمیشه زود توشو پرکنیم

ولی خیلی باصفاستتتت...

ای بابا نتم ک قهطه حالا زنگ میزنم نمایندگی میگ مشکل از تنظیمات مودمه میبرم اونجا میگ درسته کلافه شدم دیگ....

هیچی دیه همینا در کل میخواستم بگم پیامممممم نوووووور ازززززت متتتتتتتتنفففففرمممممممممممممم


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:53 | نویسنده : ناردونه |

دیشب نمیدونم چرا از ادما ترسیدم...خیلی دلم گرفت...

دوس دارم چشامو ببندم ی رویا بسازم تو ذهن خودم....خط گوشیمو قطع کردم...وایفای هم همینطور...دوس دارم از ادمای بیرون دور باشم...خودم تنها...تو اتاقم....

بیرون ازین اتاق خیلی ترسناکو سرده...

فقط میام اینجا...ادمای اینجا باصفا و صادقن....

بعضی نوشته هاشون ب ادم انرژی میده...

اه امیر صد بار گفتم ی کاری نکن ک ازت بدم بیاد من از خالکوبی متنفرم...خب نکن دیگ بیخیال این ادمای سیاه و سرد شو کارتو ادامه بده ی 5 مین رفتم تو پیجش اعصابم داغون شد فحشای رکیک اه اینا کین ک هیچی براشون مهم نیست....

بیخیال....

چارتو نیگا کردم ای وای چقد زیادن درسا هووووف

تازه اینا 16واحده...

امروز اخرین روز استراحت بود...از فردا سختی شروع میشه....بسه دیگ بطالت وقت...تو این چند ماه هیییییچ کار مفیدی انجام ندادم بجز تل... خواب ...تل ...خواب ...تل ...خواب 

ای بابا کسی مینا نمیخواد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز 4ساعت اتاقو تمیز کردم نمیشینه تو قفس چیکار کنم دلمم نمیاد باهاش بد رفتاری کنم...کاش یکی بود ی مدت ازش مراقبت میکرد....

چقد باهاش حرف میزنم اخرشم هیچی ب هیچی....

یعنی اگ بگم دلم لکککککککککککک زده برای برف و بارون و هوای برفی اغراق نکردم...5ماه گذشت دریغ از یک قطره....ادم احساس میکنه اردیبهشت ماهه...با این وضعیت خدا تابستونو ب خیر کنه....

عجب هوای .....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:52 | نویسنده : ناردونه |

سحر خیز شدم...فکر نمیکردم انقد سحر خیز باشم...

امروز برای اولین بار خط چشم کشیدم

اخه زیاد ازین خل بازیای دخترونه در نمیارم....

خیلی خوشمل شدم

کلی عکس انداختم از خودم...خخخخخ.....ولی نمیدونم چرا تو عکسا دماغم گنده میشه...شششششش.اصن هرچی طبیعیش خوبه

اگ این عکسارو میذاشتم اینستا هزار تا لایک میخورد...

خودشیفته هم خوووودتی

امروز زیاد نشد درس بخونم وقتم گرفته شد...

چ حس خوبیه بدون هیچ استرسی اهنگای امیرو نیگا کنی و باهاش بلند بخونی...بعد هی مامانت داد بزنه اراااااااااام بیا سس درس کن بعد بگی ااااااااااااااااااااااااه مامان انقد گیر نده میام الااااان.....بذار تو حال خودم بااشم...

بعد همزمان مینا باهات همراهی کنه س تایی...اینو میدونم ک میدونی ...یعنی از چشااااام میخونی ....ک چقد دیوونتمممممم.....

هیچ حسی ندارم ب اهنگای عاشقونه ....هه....چ زود فراموش شدی....هه

حالا باز گیر دادم ب این اهنگه تو یکی از وبا شنیدم دان کردم.....حسام موسوی...خیلی خوشم میاد از ریتمش

عجب دنیاییه....هی خدا....فهلا


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:51 | نویسنده : ناردونه |

اگه ابمیوه بودم:اب انبه

اگه رنگ بودم:بنفشششششششش

اگه بیماری بودم:طاعون کشنده

اگه حیوون بودم:پاندا

اگه هنر بودم:کاشی کاری

اگه غذا بودم:ماکارانی

اگه شغل بودم:گوینده رادیو

اگه ماه بودم:اسفند

اگه گل بودم:گل کاکتوس

اگه درس بودم:شیمی

اگه ساز بودم:سنتور

اگه مکان بودم:حافظیه

اگه میوه بودم:سیب سبز

اگه شهر بودم:اصفهان

اگه عضو بودم:انگشت

اگه شخصیت کارتونی بودم:باب اسفنجی

اگه معلم بودم:ادبیات

اگه ورزش بودم:والبیال

اگه نوشیدنی بودم:چای

اگه خواننده بودم:امیر مقصودلو

اگه طبیعت بودم:دشت لاله های واژگون

اگه بستنی بودم:شوکولاتی از نوع دبل

اگه اب و هوا بودم:برفی و سرددددددد

اگه درخت بودم:بید مجنون

اگه سنگ بودم:زمرد سبز

اگه کتاب بودم:کشکول

.

.

.

.


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:51 | نویسنده : ناردونه |

انتخاب واحد انجام شد...ده واحد برداشتم ولی با این حال زیادن... ی درس دیگ میخواستم بردارم ک امتحانش با تاریخ کنکور یکی بود...

چقد رشتمو دوس دارم درساش ب نظرم خیلی شیرینه چیزایی ک تو زندگی عادی باهاش سروکار داریم بصورت علمی میخونم ...اما چیکار کنم سادیسسسسم دارم از نوع انگولیاییییییییی

یکی نیست بگه تو ک رشتتو دوس داری پ چرا دوباره مث خر نشستی داری میخونی....درسای کنکورو دوره کردم....خیلی برام راحتن...از بس ک خوندم....کتابام منفجر شده بودن مخصوصا زیست بدبخت....

خداجونم راه درستو بهم نشون بده خواهش میکنم خیلی سردرگمم...

دیروز چ روز نحسی بوددد ...اتفاق خاصی نیفتاد فقط بیش از حد راکد بود....از خواب عصر متنفرم اونم تو زمستون ک روز کوتاهه...

عاشق دو ماه اخر سالم مخخخخخصوصا اسفند ماه وای عاشق بوی اسفندم....خیابونا شلوغ بوی سبزه و ماهی قرمز...بوی لباس نو....سمنووووو......درگیر خرید....خیلی خوفه....برعکسش بنظرم بهار دلگیر ترین فصله....

دارم رو مخ مامی کار میکنم امسال بهار دسته جمعی بریم اهواز یااا بندر یااااا چابهار...نیدونم کدوم ....بین این س تا شهر موندم اخه فکر کنم س تاش خیلی خوشگل باشه....دوستاییای مهربونم اگ تجربه دارین راهنماییم کنین...لطفا

واسه تابستونم برنامه دارم...البته من عادت دارم برنامه میچینم بعد هیچکدومو انجام نمیدم....

اول اینک میخوام دیپلم ارایشگری بگیرم....قصد اقتصادی ندارم دوس دارم ی چیزی از ترکیب رنکو گریم و اینا بیاموزم...ب درد میخوره...

ورزش هم کلاس مفرح و مفید زومباخیلی دوس میدارم البته اگ پایه پیدا کنم....

این گواهینامه لعنتیو بگیرم دیگ استرس راهشو نداشته باشم...اخه خونمون از همه جا دوره

حالا دیگ شاید کارای هنریم کردم و موسیقیو ادامه دادم وخیاطی و....

نمیدونم چرا الان انقد ذوق دارم تابستون ک میشه دیه حسش نی.....عجباااا

ی برنامه بلند بالاااا نوشتم کارای کلی روزانه زدم کنار ایینه...اخه بیشتر روزو ب اونجا سر میزنم

خیلی حالش نیست ا ما خداوکیلی دارم میجنگم باتنبلی....خدا شیطونو لعنت کنه دارم با اونم میجنگم....

مممم ی چیز دیگ...من عاشق کباب ترکیای اون مغازهه هستم ک سر چارراس...اینو تازه فهمیدم...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:50 | نویسنده : ناردونه |

دنیای عجیبیه...بااینک همه چیز هست انگار هیچ چیز نیست....یعنی نمیشه ی چیزایی رو تغییر داد...نمیشه ک همه نظر ا یکی باشه...

چرا هدفی ندارم...تصوری از اینده ندارم...قبلا داشتماا...از لحظه ب لحظه ایندم...ولی الان ن....دارم تلاش میکنم اما هدفی ندارم...هیشکی بهم حس خوبی منتقل نمیکنه....هیچی منو راضی نمیکنه...

نمیدونم چی میخوام....بالاخره خدا منو برای ی هدفی افریده دیگ....یعنی باید چیکار کنم....

عمر داره میره روزیو میبینم ک پیر شدم...پوستی چروک...دستای لرزون پادرد همیشگی...تنهایی...

اصن چی دارم میگم....

خیلی چیزا باااااید اتفاق بیفته ک دوست ندارم....یعنی من ب عنوان یکی ازین چند میلیارد ادمی ک روی این زمین دارم زندگی میکنم....خدا حواسش ب من هست دیگ؟.....

امروز نماز نخوندم....برنامم هم نیمه تموم گذاشتم...

ی سر رفتیم خیابون...نم بارون زده بود .....من عاشق این هوام....وقتی باد یخخخ ب صورتم میخوره کیف میکنم....دوس دارم ی نفر پا ب پام راه بیاد تا هرجا ک شد....یکی ک همفکرم باشه....با مامان ترجیح میدم سکوت کنم چون اخرش دعوامون میشه

مامانم مامان خیییییلی خوبی بوده اما دوست خوبی نبوده....

منتظر ی اتفاق عجیب نیستم....دوس دارم زندگیم ب روال عادی مثل بقیه ادما بره جلو....راکددد نمونه....از راکد بودن بدم میاد....

بعضی وقتا ب سرم میزنه کنکور ک دادم شهرای دورو انتخاب کنم....برم بیرون ازین لایه همیشگی.....برم پی اتفاقای تازه....نمیدونم شاید این خیلی رویایی باشه....دوری از خونواده خیلی سخته....

تاریخ لنزم تموم شده....ایا شمام مث من از عینک متنفرید؟؟؟؟

شماره چشام 3هستش اما حاضرم همه جارو تاررررر (تا چشاتون ضعیف نباشه نمیفهمید تااااررررر ینی چجوری)ببینم ولی این عینک لعنتیو نذارم....مامان میگ اخرش تو کور میشی...

باز میگن پول نداریمممم....اه خسته شدم ازینک چیزای ک میخوام باید براش بجنگم....حالا باید ی هفته نق بزنم تاراضی شن.....همش دستم خالیه دستم خالیه چک دارم وام دارم....اینه ک یکی از ملاکای ازدواج میشه پولدار بودن....

کاش دنیا رنگی تر از اینا بود....دنیای کثیف زشت عوضی....


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:49 | نویسنده : ناردونه |

سرماخوردگی خر است...مخصوصا وفتی از کسی واگیر کنی...

جمعه رفتیم گلپایگان و خوانسار...واقعا شهر خوشگلو با صفاییه...و کباب گلپایگان هم فوق العادسسسس....بعد از ظهر رفتیم طرف خوانسار ...درختای چنار خیابوناشو پوشونده بود...و همه مغازه هاش عسل میفروختن...خیلیییییییییی خوب بوووووود....دشت لاله های واژگونم خیلی خوشجل بود اما حیف کم بودن...کلا سفر یهویی میچسبه...

امروز میخواستم ساعت مطالعمو ببرم رو ده ولی واقعا حالم بد بود و بازدهی نداشت...تستارو هم بد زدم...اه سرماخوردگی لعنتییییی...

نمیدونم چرا اما امسال بازم خیلی امید وارم یعنی حس میکنم قبول میشم...

خب هدفمو گذاشتم رو مامایی بعد پرستاری و روانشناسی ورشته هایی ک بی علاقه نیستم زیاد بهشون مث علوم ازمایشگاهی مدیریت جهانگردی و هتلداری و شیمی دانشگاه صنعتی ک این رشته ها بر طبق دانشگاهشونه ک مطلوب میشه...شاید رشته های پایین ترو هم زدم...یعنی کلا هدفم قبولیه...وای خدا جون خواهش خواهش خواههههش امسال قبول شم...

چن روز پیش انگار خواستگاری امده بود و نمیدانم ب چ دلیل مادر ردش کرده انگار...خیلی بدم میاد ک بهم نمیگگگگگگ......حالا مثلا کیس مناسب نبود اصلا ولی باید بدونم بهر حال....دوست داشتم باهام راحتتر بود...خب حالا ک تو موقعیتش قرار گرفتم فهمیدم فعلا امادگیشو ندارم...چون هم تکلیف درسم مشخص نیست هم دوست دارم یکم بیشتر ازون قضیه بگذره...و هم امادگیشو ندارم

و اینک معیارهایی دارم ک فکر نکنم اگر دختر معمولی باشم بتونم بهش برسم...البته ک اصالت خانوادگی و فرهنگ و نجابت هم چیزای خیلی مهمیه ک دارمممم ولی یجورایی انگار معیار پسرا بیشتر مادی شده....

3معیار مهمم ک خیلی برام مهمه 1ایمان2اخلاق3وضع مالی....مطمنم با وجود این س تا  بهترین زندگی رو میشه ساخت...البته چیزای دیگ هم مهمه ولی اینا اولویت منه...بنظرم برای ازدواج نباید دنبال عشق بود...یعنی ایمان اوردم ک عشق دروغی بیش نیست خیلی درصدش کمه ک خاموش نشه...یجورایی قضیه هورمون و اینا...دوست داشتنی ک ب مرور زمان و با تکیه ب واقعیت ها باشه خیییییییییییییییییلی شیرین تره....واسه کسی جون بدی ک مطمنی مال خودته و اونم واست جون میده...باهات روراسته اگ بگه ماست سیاهه یعنی واقعا سیاهه...

زمان ک میگذره خیلی چیزا روشن تر میشه...نمیدونم چرا...ب گذشته ک فکر میکنم خودمو ی احمققققق تمام میبینم...واقعا خنده داره...چ درغای بزرگی ک حالا کم کم داره برام روشن میشه...حتی تو جزیی ترین موارد...میبینم ک اون عشق پاک و بی ریا چقد کثیف و سیاه بوده...وقتی میبینم 3ماهه تابستون حتی یبار نیومد ک همو ببینیم...این یعنی چی منه احمق چرا باید سرنوشتمو ب ی همچین ادمی میسپردم....وای وای وای ...خدایا منو ببخش چقد اون شبا باهات دعوا کردم ولی همش تقصیر خودم بود و نادانی خودم...اینک ذهن ناخوداگاهم یچیزایی رو میاره جلوی چشمم...اخه چرا تو زمان حال انقد ب خودمون مطمنیم و ب کارامون...

خداجون همیشه ازت میخوام منو ب راهی ک بهتره هدایت کنی...بهت توکل میکنم البته توکل همراه با عمل...

این روزا دانشگاه یکم شلوغ تره و منو مری هم اکثرا یکی دوساعت بعد کلاس میمونیم...بیشتر حرفامون درمود ازدواج و این حرفاس...همیشه از خدا خواستم نیمه گمشدمو بهم برگردونه اما اینک تمام فکروذکرم این بشه خیلی بده یعنی کاری دیگ ندارم تو این دوران مجردی؟؟؟؟؟

اتفاقا تازه مغزم باز شده خیر سررررم بعد بیست سال...ولی هرموقع ماهیو از اب بگیری تازسسس...

امسال باید خیاطی و مینا کاری رو حتمااااا یاد بگیرم...و خیلی کارای دیگ ک تو لیست نوشتم....

چند شب دیگ کنسرت علی زند وکیلی هستش....خیییییییلی دلم میخواست ک برم....و این یک ادم پایه و باحال میخواهد ...همانی ک منتظرش هستممممم....

پسرای دانشگاه ما زیاد ب دل نمیشینند...ولی اون روز امتحان در سالن یکیشان را دیدم ک باعث شد در دل بگویم این شبیه مرد ارزوهای منه...ههه بیخی واقعا نمیدونم چرا زده شدم ازین مسایل

بعد از کلاس با دوست جان میرویم در کوچه پس کوچه های مایه داری قدم میزنیم...یکی از خانه ها ی حسی رو بهم منتقل کرد...خانه ی قدیمی ک درختاش خیلی خیلی وحشی رشد کرده بودند ...ی حالی بود انگار توصیفشو تو ی رمان خونده بودم...

از خوانسار چنتا درخت خریدیم..دوتا به دوتا انار ی بادوم و ساناز...دوس دارم بزرگ و پر شاخو برگ شن و حیاطمون ازین ک هست باصفا تر ش....میخوام سال دیگ اجازه بدم درخت های ما هم وحشی باشن.... اصلا یکی از ویژگی های خانه ایندم ی حیاط بزرگ و باغچه بزرگتره..یا ی بالکن بزرگ پر از گلدونی خوجل ولی اولی بهتره...

خب ممممم دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود...فهلا تا بهدا


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:44 | نویسنده : ناردونه |

روز پنجم عیده...شهادت تموم شده ولی نمیدونم چرا همچنان در حال عذادارین...

این اهنگه منو میبره تو هوا خیلی خوبه ن؟

دیشب خونه دایی کلا اونجا ک میریم کلی میخندیم خیلی خوب بود...موقع رفتن من میخواستم رانندگی کنم حالا زندایی جانم دم در وایساده بود و نمیرفت تو منم ک طبق معمول هول شدم خاموش کردم...مشکلم فقط ترسوییمه و وقتی دستپاچه بشم ترمزو گازو قاط میزنم...خیلی این رفت و امد هارو دوس دارم ک البته برای خانواده ما سالی یباره...خونه اون عمو هم رفتیم...و با تمام خساست 10 تومن بیشتر عیدی نداد خخخخ بیشتر ازین اینا توقع داشتم...

خیلی برنامه زندگیم بهم ریخته شبا تا 3 و 4بیدارم وتا1 خواب..خیلی بده و روزا برام کوتا شده...اینطوری نمیشه میترسم درسام یادم بره...میخوام همرو از اول ی دوره ای کنم و بعدم تست کار کنم...درسای دانشگاهو کجای دلم بذارم اخه...

هم دلم میخواد برم مسافرت هم حال ندارم...چقد این حس دوگانگی بدههههههههههههههههههههههه...

خیلی منتظر جفت شیشم...فردا ساعت3 ظهر میاد و بی نهایت مشتاقم

پاشم برم ی برنامه بنویسم ک خیلی عقب افتادم...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:43 | نویسنده : ناردونه |

واای این تعطیلاتم همش ب خواب رفتتتت... صب تا ساعت 1 ک بیهوشم بقیشم یا نت یا تل...

حالا کاش بی دغدغه بود همش استرس دارم و هیچ کاریم پیش نمیره...

چن روزه هوس اش رشته کردم ولی سبزی نداریم...فردا صبح حتمممن هم میرم ی سر بانک هم سبزی بخریم واسه آششششششش...

احساس میکنم زیادی تو دنیای مجازی غرق شدم...اون از عکس ازاده و جواب دندون شکن فرزاد واقعا ادمو ب وجد میاره...یا دنبال کردن دونه ب دونه ی پست های تتلو...دیشب تا 4 بیدار بودم و چنتا اهنگ دان کردم از سینا حجازی...ای خدا همش درمورد معشوق و عشق و این حرفاس ادم بیشتر دلش میگیره...ی سبک باحالی داره ریختم واسه فلش ماشین تا ببینیم عکس العمل ها چ خواهد بود...

دیگ ازین فردا فردا گفتنااااااا خسته شدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددم....

خودم رو مخ خودمم...اصن ی وضی...چی فکر میکردم چی شددددد....

فکر ک میکنم انگار حس و حال ورزشم ندارم...ولی هفته اولشو میرم شاید نظرم عوض شد...

حس میکنم یجورایی اسیر زندگی شدم یعنی این سن اینجوره شاید ک ایندت ازین موقع رقم میخوره شایدم زودتر ولی من از الان شروع کردم و کلی فکرومشغله ریخته سرم...البته فقط فکرش عمل بی عمل...هه

اومدن ب اینجا یکم از استرسم کم میکنه و شایدم کمکم کنه تلاشمو بیشتر کنم...بیبینیم چی میشه

.

.

. بعدن نوشت:

دوست دارم از دست خودم سر ب بیابون بذارممم...خدااااااااااا....امروز رفتیم بیرون سبزی بخریم...انگار تمااااااااام حسای بد دنیا جم شدن ریختن تو دلم....خییییلی بد بود....ایییییی کاشششششششش اون مغازه خرررررررراب ش ک شده کابوس من ....هر وقت میخوااام برم بیرون اول ب اونجا فکر میکنم ک چجوری دورش بزنم....ای کاشششش خراب ش خدااااااا....

فک کنم دوباره دچار حمله عصبی افسردگی دلتنگی چ میدونم دچار ی حمله شدم...انگار همه چی ارومه ولی نیستتتتتتت!!!!!!

اینم از عید و برنامه ریزی های پوچ من...

چیکار کنم....دلم خونه مادر بزرگو میخواد...دلم بچگیامو میخواد...دلم قدیمو میخواد....خیلی تنهام...دلم فراموشی میخواد...دلم ی همدم میخواد...دلم ی فراموشی بزرررررگ میخوادو ی ذهن خالی از همه چیز...

بیشتر از همه دلم انتقام میخواد!!!!!!

کی گفته با بخشش دل ادم سبک میشه؟!!!

وقتی دلت بسوزه وقتی ارزوهات پرپر ش وقتی ب تهش برسی ....واژه بخششم مضحک ترین کلمه میشه...

دلم گرفته...

غروب جمعه نیست اما بدجور دلم گرفته...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:42 | نویسنده : ناردونه |

تا حالا خاطره ی خاصی از چهارشنبه سوری نداشتم...فقط صدای ترقه ک از دور میاد....البته تو این روزا دلم ی باغ میخواست و ی جمع باحال خانوادگی و ی اتیش بزرگ ک همه دورش بشینیمو و بگیمو بخندیم و خوشحال باشیم...

این چن روز کلی خیابون گردی کردیم...منم ک عاشق روزای اخر اسفند و اون شور و هیجان و سبزه ها و ماهیهام...یعنی این روزارو بیشتر ازخوده عید دوست میدارم:)))

روسری هم خریدم هرچند اونی ک میخواستم نبود ولی اینم قیشنگه و بهم میاد...

اتاقمم ک کامل تکانده شد و تروتمیز و مینا رو هم بیرونش کردم شبا تو اشپزخونه میخوابه بچم

دراین حین دفترچه انتخاب رشته رو هم دوباره ی نگاهی انداختم و ی رشته نظرمو جلب کرد و درموردش ک سرچ کردم بنظرم خیلی جالب اومد و رتبه قبولیشم بالا بود...نمیدووووونم این کنکور دادن و انتخاب رشته دوباره بهم هیجان میده...و فقط در ی صورت میتونه نظرم عوض ش....

ای خدا نمیدونم چرا همینطوری یهویی دور لبم خشکی زده اه همیشه همینطوره و باید یچیزی بلنگه

باورم نمیشه یسال دیگ گذشت ازین عمر...شاید این اخرین پست باشه تو این سال هرسال همین بوده کلی ب خودم قول میدم ک سال جدید فلان و فلان...ولی این سال سعی میکنم با بقیه سالا فرق کنه...یعنی ی نقطه عطف و بدون رکود....

اگ بخوام خلاصه ای از سال 93 بنویسم....نوروز خوبی داشت و عید دیدنی ها مثل هرسال و من در شور خوندن و کلا بهارش ب خوندن و تست زدن گذشت با چاشنی عشق دروغین...دادن کنکور با امادگی بالا در عین غافلگیر شدن...تابستون بیخودو کمرنگ شدن ان عشق دروغین و دیدن فیلم فرار از زندان و بزرگ کردن میناجوجه و شکست و سقوط و تخریب در بدترین شکل ممکن در بیست سال زندگی ...خب بقول تتل سختی ادمو قوی میکنه...پاییزی سرشار از خمودگی و چشم انتظاری...

و زمستانی بسیار معمولی....زمستونو دوس دارم بخاطر همین حسای معمولی...داشتن حس دوباره زندگی و اوج گرفتن...

تک تک این روزها سپری شد چ باسختی و چ شادی و چ غم و درد بالاخره تموم شد...گذشت روزها بدون اینک بفهمم...

و این بیست و یکمین بهاریه ک میبینم...بیست و یک بهار و تابستون و پاییزو زمستون...

خب دیگ ب امید حالی شاد و اینده ای زیبا...گذشته ام ک گور باباش...


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:41 | نویسنده : ناردونه |

صدای بارون...واهنگ بارون بارون ویگن....هوای ابری و تیره...ارامش خاصی بهم میده...کاش بارون همینطوری بباره...

دومین روز از سال جدیده...لحظه تحویل سال خیلی معمولی مثل لحظه های دیگ اما شوق وصف نشدنی داشتم و وقتی توپو زدن همه ی ارزو ها و دعاهام از ذهنم گذشت و ارزو کردم سال خوبی باشه یعنی بتونم خوب بسازمش و سال دیگ این موقع بگم عجبببب سالی بود...

مثل همیشه اول رفتیم خونه مادربزرگه...یجورایی میفهمم ک دوسم نداره باهام روبوسی هم نکرد عیدی هم بهم نداد و یجورایی حالمو گرفت...

برای شام هم اونجا بودیم...و عمه ک انگار اونم باهام قهر بود و جواب سلامم نداداصن یجورایین زیاد دوسشون ندارم اون طرفییارو

خوبیش اینه مهمونیای مادربزرگه وقتی ک برمیگردیم تازه سر شبه 

همش تو ذهنم خیالبافی میکنم...و بیشتر زور میزنم ک ب چیزی فکر نکنم...

دیشبم ناراحتم بودم یکم اما بازم گفتم بیخی میگذره و گذشت...

الانم ک باید برم اماده بشم...من 4 ساعت جلو ایینه تازه میرم پایین مامان میگ مگ ارایش نمیکنی؟عجباااا اصن بلد نیستم ارایش کنم ک دیده ش همه چی محوه 

واااااااای باروووون ببار ببار...دشت بابونه باید سیراب بشه


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, | 21:40 | نویسنده : ناردونه |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • مهر پزشک